شاه
امپراتور و امپراتریس
|
|
شاه و ملکه
|
|
نایبالسلطنه و نایبالسلطنه
|
|
آرشیدوک و آرشیدوشس | |
انفان و انفانت
|
|
دوک بزرگ و دوشس بزرگ پرنس بزرگ و پرنسس بزرگ |
|
دوک و دوشس | |
|
|
مارکی و مارکیز | |
مارگراف و مارگرافین
|
|
ارل و کنتس |
|
ویکنت و ویکنتس
|
|
بارون و بارونس
|
|
بارونت و بارونتس |
|
شوالیه و دام |
|
جنتلمن و الدر | |
شاه یا پادشاه عنوان فرمانروایی است که در یک قلمرو پادشاهی حکومت میکند. پادشاهی گونهای از حکومت است که در آن یک فرد به نام شاه به صورت مادامالعمر فرمان میراند و معمولاً منصب خود را از فردی دیگر به ارث بردهاست. شاهان ممکن است در کشورهای مختلف، سالاری کامل داشته باشند یا اینکه مقامشان تشریفاتی باشد.
به خاندان پادشاهی دودمان یا سلسله گفته میشود، شاهی که بر چند شاه دیگر فرمان براند شاهنشاه نام دارد و به زن یک شاه شهبانو گفته میشود. پسران یک شاه، شاهپور و دختران او شاهدخت لقب دارند. معمولاً پسر ارشد یک شاه، پس از مرگ با برکناری او، برای ادامه پادشاهی آن دودمان برگزیده میشود. به پسر ارشدی که به هنگام حیات پدر خود به عنوان جانشین بعدی برگزیده شده ولیعهد گفته میشود.
کشورهایی که نظام پادشاهی بر آنان حاکم است، کشورهای پادشاهی نام دارند.
واژهشناسی[ویرایش]
شاه واژهای کهن است که در دیگر زبانهای ایرانی نیز به همین گونه گفته و نوشته میشود. این واژه در زبان پهلوی نیز شاه بودهاست. این واژه زبان کهنتر پارسی باستان و اوستایی به گونه xšathra بودهاست که با گذشت زمان به ریخت سادهتر ما در زبان پارسی کنونی در آمدهاست.
ریشه این واژه شاید از ستاک اوستایی _xši به معنای فرمانروایی گرفته شده باشد. نظریهٔ دیگر این است که برگرفته از واژهٔ «آشا» در ادبیات کهن (پهلوی و پارسی باستان و در خطوط دین دبیر) به معنی راه راست (یعنی کسی که به راه راست میرود) باشد.[نیازمند منبع]
شاهنشاه (نیز شهنشاه و شهنشه)، شهریار، کسری و خسرو همه از نامهایی است که در پارسی برای پادشاهان ایران استفاده میشدهاند. کسری معرب کلمه «خسرو»، بطور خاص در مورد کسری نوشین روان از پادشاهان ساسانی به کار رفتهاست. خسرو نیز در مورد خسرو پرویز از پادشاهان ساسانی به کار رفتهاست.
واژه پادشاه نیز از فارسی پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه آمده است که در فارسی باستان به صورت پتی خشای ثیه یا پتی خشایَ به معنی؛ کسی که به اقتدار فرمان راند، بوده است. در برهان قاطع در مورد واژه پادشاه آمده است: «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد بمعنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه بمعنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشد».[۱]
منابع[ویرایش]
- ↑ سرواژهٔ پادشاه، لغتنامه دهخدا