فیروز فیروز
فیروز فیروز | |
---|---|
فیروز نصرتالدوله در جوانی | |
وزیر امور خارجه ایران | |
مشغول به کار مرداد ۱۲۹۸ – اسفند ۱۲۹۸ |
|
پادشاه/ملکه | احمدشاه قاجار |
نخست وزیر | وثوق الدوله |
پس از | علیقلی مسعود انصاری (مشاورالممالک) |
پیش از | اسدالله قدیمی نوایی (مشارالسلطنه) |
وزیر مالیه | |
مشغول به کار بهمن ۱۳۰۵ – تیر ۱۳۰۸ |
|
اطلاعات شخصی | |
تولد | نصرتالدوله ۱۲۶۴ خورشیدی تهران، |
مرگ | ۲۰ دی ۱۳۱۶ (حدود ۵۰ سال) سمنان، |
ملیت | ایران |
حزب سیاسی | حزب تجدد |
همسر | اخترالملوک (طلاق) |
خویشاوندان | عبدالحسین میرزا فرمانفرما عزتالدوله |
فرزندان | مظفر (از همسر اول) دو پسر و یک دختر |
پیشه | سیاستمدار |
دین | اسلام شیعه |
فیروز میرزا نصرتالدوله (۱۲۶۴، تهران - ۱۳۱۶، سمنان) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما و عزتالدوله دختر مظفرالدین شاه بود. وی در بیروت تحصیل کرد و از نوجوانی به کار سیاست پرداخت. او در جریان انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ وزیر امور خارجهٔ کابینهٔ وثوق الدوله و یکی از سه امضاکنندهٔ قرارداد بود. با برآمدن رضاخان به او نزدیک شد و مدتی در حکومت رضاشاه وزیر بود. سپس مورد غضب واقع شد و بازداشت شد. با وساطت مستوفی الممالک آزاد شد و در خانه تحت نظر بود. رضاشاه پولی را که او برای موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ از انگلیسها گرفته بود پس گرفت. فیروز پس از بازداشت دوباره به سمنان تبعید شد و آنجا تحت نظر قرار گرفت. او در سال ۱۳۱۶ در تبعیدگاهش به قتل رسید. پس از شهریور ۱۳۲۰ و کناره گیری رضاشاه، در جریان محاکمات گروهی از مأموران سابق شهربانی مطرح شد که سه مأموری که برای قتل او به سمنان رفته بودند ابتدا به او سم خورانده و سپس او را خفه کرده بودند. نصرتالدوله به هنگام مرگ کمتر از ۵۰ سال داشت.
محتویات
زندگی[ویرایش]
شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما زنهای متعدد داشت. اولین زن او که در جوانی گرفته، عزتالدوله دختر مظفرالدین شاه است که مادرش امالخاقان دختر میرزا تقی خان امیرکبیر است. فرمانفرما از عزتالدوله چند فرزند داشت که چند تایشان در صغر سن یا عنفوان شباب مردند. فرزندانی که از عزتالدوله به عرصه رسیدند عبارت بودند از: فیروز میرزا نصرتالدوله که بزرگترین فرزند فرمانفرما بود، عباس میرزا سالار لشکر، محمد ولی میرزا، محمد حسین میرزا. در سال ۱۲۸۵ نصرت الدوله به ایالت کرمان که در واقع موروثی خانوادهاش بود رفت و به جای پدرش که به تهران رفته بود والی کرمان شد، ولی نتوانست محبوبیتی در این سمت کسب کند. به او فجایعی نیز نسبت داده میشود. وی با پیشکاری که گویا بهجت الملوک نام داشت و بعدها لقب معتضدالدوله گرفت ازدواج کرد.
در سال ۱۲۸۷ فرمانفرما فیروز را با لله و معلم فارسی و خطاط و غیره برای تحصیل به بیروت فرستاد. وی سپس به پاریس رفت و حقوق و علوم سیاسی خواند و در سال ۱۲۹۳ به ایران بازگشت. او در دوران تحصیل زبانهای فرانسوی و انگلیسی را تا اندازهای فراگرفت. وقتی به ایران برگشت وارد سیاست شد. اولین شغل مهم دولتی نصرت الدوله معاونت وزارت عدلیه بود که کمی بعد از مراجعت او از فرانسه به وی داده شد و با مخالفتهایی در مجلس شورای ملی روبرو شد، ولی با نفوذ فرمانفرما این شغل را به دست آورد. نصرت الدوله با داشتن همین سابقهٔ معاونت وزارت عدلیه در کابینهٔ وثوق الدوله که در شهریورماه سال ۱۲۹۵ تشکیل گردید در بیست و هشت سالگی وزیر عدلیه شد. نصرت الدوله در دومین دوره زمامداری وثوق الدوله نیز که نزدیک به دو سال از مردادماه سال ۱۲۹۷ تا تیرماه ۱۲۹۹ دوام یافت ابتدا وزیر عدلیه و سپس وزیر امور خارجه شد و در مقام وزارت خارجه در عقد قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس نقش داشت. نصرتالدوله همچنین در دورههای چهارم، پنجم و ششم به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید.
قرارداد ۱۹۱۹[ویرایش]
نصرت الدوله علاوه بر دریافت چهل هزار لیره از انگلستان بابت حقالزحمه خود در انعقاد قرارداد، شصت هزار لیره هم از محل درآمد شرکت نفت ایران و انگلیس اعتبار گرفت و آن را ظاهراً خرج سفر احمدشاه به اروپا نمود، ولی هرگز حساب این مخارج را به کسی نداد.
کودتای سوم اسفند[ویرایش]
نصرت الدوله بعد از سقوط کابینه وثوق الدوله و تعلیق قرارداد ۱۹۱۹ به اروپا رفت و طی این مدت تماس خود را با انگلیسی ها حفظ کرده بود. نصرت الدوله از تلاش انگلیسیها برای راه اندازی کودتای سوم اسفند مطلع شد و با جلب موافقت مقامات وزارت خارجه انگلستان برای ایفای نقشی در این کودتا شتاب زده عازم تهران شد؛ ولی اندکی دیر به تهران رسید. درباره این ماجرا و علل عدم موفقیت نصرت الدوله در ایفای نقش اول در کودتا یحیی دولتآبادی چنین مینویسد:
«نصرت الدوله در اروپا میداند در تهران کودتا خواهد شد و تصور میکند نظر به دوستی که با انگلیسیها دارد میتواند زمامدار مملکت بشود و شاید تا یک اندازه بی خبر نباشد که رفیق او مدیر روزنامه رعد (سید ضیاالدین طباطبایی) هم در حال دست و پا زدن برای خویش است، ولی نمیتواند تصور کند که دست وی به زمامداری برسد و میکوشد زودتر خود را به تهران برساند، ولی پیمودن راه طولانی از طریق بصره و بغداد به واسطه ترس عبور از روسیه دست او را از رسیدن به دامان مقصود کوتاه کرده و به حریفش فرصت و مجال دادهاست.
نصرت الدوله به بغداد میرسد و با دوست قدیم خود سر پرسی کاکس وزیر مختار سابق انگلیس در ایران و حاکم سیاسی کنونی انگلیس در عراق ملاقات میکند و شاید بهتر پی میبرد که سید ضیاءالدین از او پیش افتادهاست. ماموران سیاسی انگلیس در تهران هم، مثل این است که در راه مانده را فراموش کرده باشند. به نظر میرسد که نصرت الدوله در حال گذشتن از دریاها و شاید در عالم خیال به خود وعده میداده که در ورود به بغداد به واسطه خصوصیت با سر پرسی کاکس از تندروی رفیق خود در تهران جلوگیری مینماید و کارکنان سفارت انگلیس را در تهران با همان دست با خود همراه میسازد و به مقصود میرسد. نصرت الدوله در عالم خیال همه چیز را میدیده مگر سیاست تازه رسیده روس را در ایران، که در غیاب او در سرتاسر مملکت طنین انداز شده و افکار عمومی را به خود جلب نمودهاست، و عقیده ضد اشرافی و مخالف سرمایه داری طوری قوت گرفتهاست که حواس انگلیسیها و دوستان آنها را به شدت پریشان ساخته و برای جلوگیری از آن به هر وسیله باشد متوسل میشوند، بی آنکه توجهی به خصوصیت وزیر خارجه انگلستان با کسی و یا دوستی سر پرسی کاکس با شخصی داشته باشند. سیاستمداران انگلیس در ایران جز به وسیله یک حمله شدید مصنوعی بر ضد اعیان و اشراف و فریب عوام چاره ندارند.
نصرت الدوله در فاصله میان ترک لندن و رسیدن به تهران از حوادث اخیر و احساسات تازه هموطنانش بی خبر مانده، بلکه ملاقاتهایی که در کرمانشاهان با اکبر میرزای صارم الدوله حاکم غرب و شریک عقد قرارداد و دوست صمیمی خود نموده و تدارک اسلحهای که در کرمانشاهان و همدان میدیدهاست میرساند که آنطور که باید از اوضاع سیاسی مرکز آگاه نشده و معلوم نیست با کی جنگ داشته که اسلحه تهیه میدیدهاست. نصرت الدوله هر چه به تهران نزدیک میشود، بهتر میفهمد که سید ضیاءالدین سفارت انگلیس را از دست او گرفته و قزاقخانه هم در دست قدرت آنهاست و برای عملیات او زمینهای باقی نماندهاست.
اینجاست که نصرت الدوله به دیده اشخاص بی خبر منفور آنها تصور میشود، در صورتی که این طور نیست و او همان است که بوده. نهایت پیش آمدها از روی مصلحت او را عقب انداخته و کسی را که سمت پادوی نسبت به وی داشته جلو انداختهاست، و گرنه سیاستمداران انگلیس نه با او دشمنی داشتهاند و نه با حریفش دوستی. بالجمله نصرت الدوله و خانوادهاش روز و شب دوندگی میکنند بلکه پناهگاهی به دست آورند و رو به هر در میروند آنجا را به روی خود بسته مشاهده میکنند، تا این که بالاخره گرفتار شدن خود و پدرش به دست مامورین کودتا و افتادن آنها به زندان بار زحمت دوندگی را از دوش آنها بر میدارد.» (نقل از حیات یحیی)
دوران پهلوی[ویرایش]
شاهزاده فرمانفرما که مرد تیزهوشی بود، وقتی که فهمید رضا خان در مسیر دست یافتن بر قدرت مطلقه پیش میرود به او نزدیک شد و پسرش نصرت الدوله هم در کابینه مجلس چهارم به جمع متملقین سردار سپه پیوست، به طوری که سرانجام در کابینه چهارم سردار سپه، که در مرداد ماه سال ۱۳۰۴، کمتر از سه ماه قبل از خلع قاجاریه تشکیل شد به سمت وزارت عدلیه منصوب گردید. رضا خان با انتصاب نصرت الدوله به وزارت عدلیه از حمایت خانواده فرمانفرما در جریان خلع قاجاریه و انتقال سلطنت برخوردار شد و نصرت الدوله در آغاز سلطنت رضا خان، در سمت وزیر مالیه به همکاری با حکومت جدید ادامه داد. نصرت الدوله از بهمن ماه سال ۱۳۰۵ تا تیرماه سال ۱۳۰۸ در کابینههای مستوفی الممالک و مخبرالسلطنه هدایت عهده دار وزارت مالیه بود و در این مدت با نفوذی که در تیمورتاش وزیر دربار مقتدر رضا شاه داشت، یکی از ارکان اصلی حکومت بشمار میآمد.
نصرت الدوله در دوران تصدی وزارت مالیه دکتر میلیسپو و هیئت مستشاران مالی آمریکا را از ایران بیرون راند. تقیزاده که بعد از نصرت الدوله وزیر مالیه شد، در خاطرات خود مینویسد:
میلیسپو خیلی آدم سختی بود و رضا شاه از دست او به جان آمده بود؛ بنابراین خود رضا شاه هم در مبارزه نصرت الدوله با دکتر میلیسپو از او پشتیبانی میکرده و اخراج میلیسپو و مستشاران مالی آمریکایی را در اوایل سلطنت رضا شاه، نباید به حساب نصرت الدوله و سرسختی او در برابر آمریکائیها گذاشت
بازداشت[ویرایش]
روز ۱۸ خرداد ماه سال ۱۳۰۸ نصرت الدوله در حالی که وزیر کابینه بود ناگهان به دستور رضا شاه بازداشت شد. درباره چگونگی بازداشت او، مخبرالسلطنه هدایت که در آن تاریخ رئیسالوزرا بودهاست، چنین مینویسد:
روضه خوانی که در وزارت جنگ، پهلوی در قزاقخانه میشد، از اول سلطنت در تکیه دولت میشود.... ۱۸ خرداد برابر ۱۰ محرم درب تکیه جمع بودیم. آلبومهایی مشتمل بر عکسهایی از راه آهن جنوب رسیده بود. شاه سینه به سینه نصرت الدوله با بشاشت عکسها را نشان میدادند و شرحی میفرمودند. بر حسب معمول تشریف بردند و ما به طرف درب شمسالعماره راهی شدیم. جلوی پله عمارت بادگیر، افسری از نظمیه جلو آمد و نصرت الدوله را جلب کرد. تیمورتاش هم بی خبر بود. متحیر ماندیم. راست گفتهاند که خنده سلاطین، نمودن دندان شیر است. علت رنجش شاه از نصرت الدوله به این غلظت معلوم نشد. حدس من این بود که باید ارتباط با صارم الدوله و قضایای فارس داشته باشد.»[۱]
نصرت الدوله بعد از اینکه در نتیجه تلاش پدر و وساطت مستوفی الممالک از زندان آزاد شد، در اردیبهشت ماه ۱۳۰۹ به اتهام ارتشاء در دیوانعالی کشور محاکمه و به محرومیت از حـقـوق مــدنـی و چـهـار مـاه حـبـس تـادیـبـی و پـرداخت ۵۸٬۰۸۰ ریال جریمه بابت اخذ ۱۹۳۶ تومان رشوه محکوم گردید. نصرت الدوله در جریان محاکمه ضمن دفاع از خود گفت با آن همه امکانات و ثروت پدری نیازی به دریافت چنین رشوهای نداشته و با صدای بلند گفت «حالا مرا دزد کردهاید، آن هم آفتابهدزد؟»
البته رضا شاه با همین محکومیت جزیی دست از سر نصرت الدوله برنداشت. نصرت الدوله بعد از رهایی از زندان نیز همچنان تحت نظر بود، تا اینکه در مهرماه سال ۱۳۱۵ مجدداً دستگیر شد و در بهمن ماه همین سال به سمنان تبعید گردید. مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران مینویسد: «علت توقیف و تبعید این بار که سرانجام به هلاکتش منتهی گردید، بطوری که گفته شد، برای این بوده که در روزنامههای فرانسوی مقالات تندی علیه حکومت ایران و سلطنت رضا شاه نوشته بودند و شاه مقالات مزبور را از ناحیه نصرت الدوله و به تحریک او میدانست. بعضیها نیز گفتند چون نصرت الدوله با خدمات ذیقیمتی که در مسئله قرارداد ۱۹۱۹ نسبت به امپراتوری انگلستان انجام داده و به آرزوهایی که داشت نرسیده بود و دیگران را عوض او جلو انداخته بودند، از این جهت از انگلیسیها بریده و به روسها پیوسته بود.»
مرگ[ویرایش]
نصرت الدوله در مدت تبعید در سمنان که قریب به یک سال به طول انجامید به شدت تحت نظر بود و حق مراوده و مکاتبه با احدی را نداشت. درباره کیفیت مرگ او که در بیستم دیماه ۱۳۱۶ اتفاق افتاد، دکتر جلال عبده که بعد از شهریور ۱۳۲۰ در مقام دادستان دیوان کیفر به پرونده قتل نصرت الدوله فیروز رسیدگی میکرد چنین مینویسد: .[نیازمند منبع]
«نصرت الدوله فیروز در سمنان تبعید بوده و رسدبان سیف الله فولادی از وی مراقبت میکردهاست. سه نفر به نام های عقیلی پور، فرشچی و عباس مختاری (معروف به شش انگشتی) به منظور قتل وی به سمنان اعزام میگردند. روزی برحسب دستور مختاری (رئیس شهربانی رضاشاه) سه نفر به اتفاق رسدبان فولادی وارد اتاق او شده، ابتدا گیلاس محتوی سم را به وی میدهند تا بنوشد. همین که نصرت الدوله دست خود را برای گرفتن گیلاس سم دراز میکند، عباس مختاری که پشت میز نصرت الدوله ایستاده بود، غفلتاً وی را بغل کرده و به زمین میزند و گلوی او را سخت میفشارد. فولادی هم بر روی سینه وی نشسته، دست های فیروز را محکم میگیرد و فرشچی هم با گرفتن پاهای او در ارتکاب جرم شرکت میکند. در تحقیقات بازپرس سرانجام فرشچی کارمند شهربانی به این ترتیب اقرار میکند که چون عباس مختاری خدمتکار شخص رئیس کل شهربانی، نهایت تخصص را در خفه کردن اشخاص داشته، بنا به گفته خودش طوری گلوی مقتول را گرفته که آثاری از آن باقی نمانده و پس از آنکه قضیه خاتمه پیدا میکند، لباس های وی را مرتب نموده و عینک شاهزاده را به چشمش زده روی تخت خواباندیم و دنبال دکتر محلی فرستادیم.»
نصرت الدوله هنگام مرگ در حدود پنجاه سال داشت. او دو بار ازدواج کرده بود. از همسر اولش (خانم دفترالملوک خواهر دکتر مصدق) پسری به نام مظفر داشت و بعد از طلاق وی با خواهر اکرم الدوله برزین ازدواج نمود، که از او هم دو پسر و یک دختر داشت. مظفر فیروز، پسر ارشد نصرت الدوله که خواهرزاده دکتر مصدق نیز بود، در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی به خونخواهی پدر تلاش زیادی کرد و موفق شد واقعه قتل وی را ثابت نماید.
دفاعیات احمد کسروی[ویرایش]
يكي از محاكمات جنجالی و پر سروصدای پس از سوم شهريور ماه ۱٣٢٠ و كناره گيری رضا شاه از سلطنت، محاكمات سرپاس مختاري و پزشك احمدي و ديگران را بايد شمرد. احمد كسروی، وكيل تسخيری پزشک احمدی و مختاری بود. وي جريان محاکمه را روزانه، در روزنامه خود پرچم منتشر می کرد.
کسروی در مورد مرگ نصرت الدوله در دادگاه می گوید:
این تصدیق دکتر معتمد یک داستان دیگری دارد که دیروز کشف شده، در پرونده شهربانی فیروز سه فقره نوشته بامضای دکتر معتمد هست دربارە اینکه مرگ فیروز طبیعی و در نتیجه مرض قلبی بوده. یکی از آنها با خط و امضای خود دکتر شهربانی سمنان نیز صحت آن را تصدیق نموده دوم با خط دیگری ولی بامضای دکتر در همان زمینه، سوم باز با خط و امضاء خود دکتر دایر به اجازه دفن که اینرا هم شهربانی تصدیق کرده.
دیروز آقای مقدادی کشف کرده که آقای بازپرس دو فقره نوشته یکم و سوم را که خطش از دکتر است و تصدیق شهربانی دارد چون دیده هیچ بهانه ای در برابر آنها ندارد و قابل تحریف نیست بیکباره کنار گذارده و بلکه چنین خواسته که کسی متوجه آنها نباشد و تنها نوشته دوم را بدکتر نشان داده و همینکه او گفته است خطش از من نیست بهمان اکتفا کرده و چنانکه دیدیم در کیفر خواست چنین انعکاس داده شده که آنرا از دکتراجباری گرفته اند در حالیکه خود دکتر چنین سخنی نگفته و نبودن خط نوشته از او دلالتی باجبار ندارد و آنگاه چنانکه گفتم در پرونده دو فقره نوشته دیگری با خط خود دکتر هست که شهربانی هم آنرا تصدیق کرده گذشته از همه اینها در همان هنگام که بازپرس به سمنان رفته و دکتر معتمدی را به بازپرس خواسته او با کمال صراحت بار دیگر حقیقت را گفته است و من اینک عین عبارت پرونده را می آورم:
- س ــ واقعا نصرت الدوله بمرض قلبی مرده بود ؟
- ج ــ بنده اینطور فهمیدم که در نتیجه مرض قلبی مرده است
- س ــ علامت مسمومیتی در بدن ایشان ندیدید ؟
- ج ــ بنده ندیدم( صفحه ۲۰۱ )
ببینید با این تصریح باز در کیفرخواست آن را وانمود کرده اند که تصدیقی که از دکتر گرفته شده اجباری بوده من نمیدانم چرا تا باین اندازه با حقایق مبارزه کرده ا ند؟ [۲]
دودمان[ویرایش]
دودمان فیروز فیروز | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
تبارنامه[ویرایش]
تبارنامهٔ خاندان آشتیانی، شاخهٔ میرزا کاظم آشتیانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع[ویرایش]
- ↑ خاطرات و خطرات. مهدیقلی هدایت. کتابفروشی زوار. ۱۳۶۱ تهران
- ↑ دفاعیات کسروی - بخش ششم - صفحه ۵۵
- تاریخ انقلاب مشروطیت، رحیم نامور، انتشارات پاچار ۱۹۵۸
|
|