لهجه قزوینی
لهجهٔ قزوینی یکی از لهجههای زبان فارسی است که توسط مردم شهر قزوین بدان تکلم میشود.[۱] لهجهٔ قزوینی از معدود لهجههایی است که دستور زبان مختص خود را دارد. همچنین این لهجه شباهت زیادی به گویشهای شمال شرقی و شمال ایران دارد.
محتویات
پیشینه[ویرایش]
در زمان پیش از حملهٔ مغول، زبان مردم قزوین را پهلوی ذکر کردهاند. حمدالله مستوفی كه قزوینیزبان بود، مردم دیار خود را نیز «پهلوی» دانستهاست. این زبان بعدها و احتمالاً در دورهٔ پادشاهی شاه تهماسب جای خود را به زبان فارسی سپردهاست.[۲]
ویژگیها[ویرایش]
تکرار[ویرایش]
استفاده از واژههای قرینه و ساختار تکرار در لهجهٔ قزوینی بسیار مرسوم است، و بسیاری از تعابیر مورداستفاده در لهجهٔ قزوینی دوواژهای است؛ بهگونهای که واژهٔ دوم با پذیرفتن ساختار آوایی از واژهٔ اول اتخاذ شدهاست. مانند: اَجَقوَجَق (عجیب و غریب)، جیجیکپیجیک (وسایل تزیینی)، تَخته تُوخته (اسباب و اثاثیهٔ چوبی)، سر خود دل خود (خودرأی)، هِرتی شُورتی/ هِرتی شُرتی (شلخته) و...
گاهی هم تکرار کامل کلمهٔ قبل، مانند: ویجالویجال (نامرتب و بههمریخته)، جاویدجاوید (ويژگي صحبتِ تند و سریع، نامفهوم)
نامآواهای قزوینی[ویرایش]
نامآواها در لهجهٔ قزوینی به دو قسمت تقسیم میشود:
- بخش اول نامآواهایی هستند که بر اثر تکرار صوت طبیعی بهوجود آمدهاند؛ مانند: گِلهگِله (قطرهقطره)، دیدیوید (ریز ریز و پارهپاره)، فِقفِق (نشانهٔ درد عصبی)، وز وز (صدای ناهنجار) و...
- بخش دوم نامآواهایی هستند که مستقیماً از ریشهٔ فعل اقتباس شدهاند. شايان ذكر است كه اینگونه نامآواها مختص لهجهٔ قزوینی است؛ مانند: سُخسُخ (از ریشهٔ فعل "سوختن")، دوز دوز (از ریشهٔ فعل "دوختن") و...
پیشوندها و پسوندها[ویرایش]
اشخاص معروف به لهجهٔ قزوینی[ویرایش]
اشعاری به لهجهٔ قزوینی[ویرایش]
یک ترانه به لهجهٔ قزوینی از شهید مقبل:
یه خانه داشتیمان کنج بلاغی | خان مان مماندش عین سلاغی | |
یه کرسی داشتیمان سهپایهای داشت | لحاف کرسیمان چل تا پینه داشت | |
یه پنجره داشتیم روشنا مداد | اگه کهنه مبستی، نیم شفا مداد | |
یههو دیدم صدای فشفش درآمد | لنگه درمان از جاش یهو درآمد | |
یادت میاد در قدیم چه وضعی داشتیم | زیر لحاف کرسیمان دیزی مذاشتیم |
از اشعار کهن و بامزهٔ قزوینی دربارهٔ مراسم خواستگاری:
نَمِدانیم چو کُنیم هرجا مِریمان دِلمان وا نَمِشَد | دل به هرکَس که ِمبندیم باهامان تا نَمِشد | |
کارِمان بَس گِرَه خوردَس دیَه هیش وا نَمِشَد | بَختمان هَمچَه دَ خوابَس دیَه هیش پا نَمِشَد | |
گُفتَه بودم که بِرَم دَمِ خانَشان بیبینمشان | پیش اون بزرگتراش قسم خوران بیگیرمشان | |
سر کُلَک رسیدم؛خَندَه کنان بِدیدَمِشان | قوربانِ بَختِم بِرَم؛خوشِلَه خوشان بدیدمشان | |
نِصبَ شَب هوشتَک زنان بِدیدَمِشان | تولَمَه مِچَرخانید با دخترِ صاب خانَشان | |
هِرتی تَهِ دِلِم صدا کرد اومدَم به پیششان | قَصدِم این بود که بیگیرم ویشکینی از قومبِشان | |
گفتمش یه ماش بِدِه خَندَه کنان گفت نَمِشَد | قولتوقم دَرد ِمکند؛شرمم میاد؛روم نَمِشپد | |
گفتَمش گردش بریمان شَبِ جُمعَه؛نه مشد | با یه مَن ناز و ادا گِفتش که هرگز ّنمشد | |
چُو کُنیم هرجا مِریمان دِلمان وا نَمِشَد | دل به هرکَس که ِمبندیم باهامان تا نَمِشد |
و شعری دیگر :
ظورکی گوشت خریدم بردم که دادم به خانه | گفتم اینه کباب کنید بازم برای عصرانه | |
گربه هه تا مفمد مجد مرد تو قابلمه | سرته انوری کنی مپره مره تو قابلمه | |
گوشته ره گربه خوردس بالام جان | نخودا ره مرغه خوردس بالام جان | |
ایوا ما گشنمانس بالام جان | مرغه تو آسمانس بالام جان |
واژهنامه[ویرایش]
- تَکَل = تایر
- جیله = ریزه و کوچک
- اَلَمبه = دراز، به بلندی تیر
- زِرتینه = یهو
- بیدملقی = بید مجنون
- آخوره = آبخوره، زیرزمین
- جرماغ = چنگ زدن
- وِندر = زشت، پرو، عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین) سخت سیهچرده و استخوانی
- کوتهنَنگ = کمعقل، شیرینعقل
- غلاق = کلاغ
- چرپاندن = بهزور جا دادن، کتک زدن
- اسکلیدن = پاره شدن
- قیش (برگرفته از ترکی) = کمربند
- زُمرقه = مشت
- نیمزگیل = در نیمهباز
- ببم = پسرم
- سُماق بالان = آبکش
- وَخمیات (وخمیاد) = قبرستان
- تسباغه = بچه پررو
- دُندُک = نوک پرنده
- قیماق = سرشیر
- هوشتک = سوت
- سرعقب کردن = دنبال کردن
- تخیدن = خوردن، کوفت کردن
- تسانبله = آدم شلوول(بعضی جاها: شکم)
- وِیدل = آدم بدغذا یا وسواسی
- خرتلاق = گلو
- سِرتق = پررو
- سانجو = دلدرد
- چرتگوز = آدم مدعی
- کشپنتور = کرمک (وسیلهای در دوچرخه)
- قرساقش برنمیداره: دلش نمیخواد، حال نمیکنه
- چقّری: چاله
- زرتزرت: دائماً، بهصورت مداوم
- زیویل (زیبیل): زباله، آشغال
- یخه کردن: خِفت کردن
- گرانگاز: گرانفروش
- چیس میه؟: چیه مگه؟
- آهان دی: بله دیگه
- د بیا د: بیا دیگه
- نمرَه: شماره تلفن
- بالام جان: پسرم
- زیوار: پایه؛ قائمه
- سِندِ سال: لحنی از سن و سال
- شونقور مونقور: حالت چشمان خمار و خوابآلود
- فِقفِق: پرشهای عصبی پوست؛ تیک عصبی
- فقو: ترشمزه
- قایم قُدَه(ا): فامیل شوهر که در کار عروس دخالت میکنند
- اُکُرمَه: گریه و زاری فراوان
- غَلافشَه: دختر سربههوا؛ شیطان
- چاغالَه: بادام و زردآلوی تازه و کال
- آتیشَه رِکَه: جرقهٔ آتش؛ آتیش پاره
- اُشقونج: ریواس
- اَقُزُه: بهقدری؛ بهاندازهای
- اَنقَصداً یا بَراَنقَص (عن قصداً، بر عن قصد):از روی قصد؛ عمداً
- بادیَه:کاسه؛بشقاب
- بِجَه بِجَه:جنب و جوش فراوان؛جهیدن زیاد
- بامبَه زدن: تو سری زدن
- تُنُکَه: شلوار کوتاه زنانه
- چاچَه:حوضچه ی کوچک آب
- چُغُوری:چاله
- گُسنه: گرسنه
- زقزق: سر و صدا کردن
- پیتاندن: پیچاندن (بپیت = بپیچ)
- یه قر بخوریم: گشتی بزنیم
- ماچ: بوس (مصافحه کردن)
- قِر و قمیش: ادا درآوردن
- خیدیگ: قلقلک
- قبرقه: پهلو و قسمتی از سینه
- طناف: طناب
- بیلگ: مچ دست
- خرتلاق: خرخره
- آلا قِر قِر: زودباش دیگر / هرچیز سست و بی دوام و ظاهرفریب
- تاسَه کردن: دلتنگ کسی شدن
- تاس: (از) وسايل حمال
- دَمَخیزیلی : ضعیفکشی/ سراشیبی
- ساپ: نخ/ دلدرد
- نادِنجی: لحنی از ناودان/ ناآرامی و بیقراریهای کودک
- گرسنه : کفنا
- پلو : مچل
- پول : یکن
منابع[ویرایش]
- گویش قزوینی را پاس بداریم
- انجمن صنفی راهنمایان گردشگری قزوین-کلمات
- قافلهباشی، علیاکبر. شیره چفته. قزوین: سایهگستر، ۱۳۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۰۲-۱۸۴-۷. بازبینیشده در ۱۳۹۳/۲/۲۰.
- بالدران، مجید. دو بلبل روی شاخههای پسته. قزوین: سایه گستر، ۱۳۹۲. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۰۲-۹۵۰-۸. بازبینیشده در ۱۳۹۳/۲/۲۰.
پانویس[ویرایش]
- ↑ صداوسیمای مرکز قزوین
- ↑ Edward Brown-A YEAR AMONGST THE PERSIANS - IMPRESSIONS AS TO THE LIFE, CHARACTER, & THOUGHT OF THE PEOPLE OF PERSIA - Received during Twelve Months' Residence in that Country in the Year 1887-1888. excerpt 1: It isnot till Kazvin is reached, and only four or five stages separate the traveler from Tehran, that the Persian distinctly predominates over the Turkish excerpt 2: The bazaars were much like those which we had already seen at Khuy, Tabriz, and Zanjan; but as regards the people, the advantage was decidedly in favor of Kazvinis who are more pleasing in countenance, more gentle in manners and rather darker in complex than the Azerbaijanis. Persian is spoken by them universally
- ↑ شاعر قزوینی
- ↑ «لهجهٔ قزوینی، نزدیکترین لهجه به زبان فارسی». صبح قزوین، ۱۳۹۲/۶/۱۸.
- ↑ شعری از شهید مقبل
- ↑ شعر درباره خواستگاری به لهجه قزوینی
پیوند به بیرون[ویرایش]
|