فلسفه چینی
برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. لطفاً با توجه به شیوهٔ ویکیپدیا برای ارجاع به منابع با ارایهٔ منابع معتبر این مقاله را بهبود بخشید. مطالب بیمنبع را میتوان به چالش کشید و حذف کرد. |
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه، محتوای آن را بهبود بخشید. |
گمان میرود که این مقاله ناقض حق تکثیر باشد، اما بدون داشتن منبع امکان تشخیص قطعی این موضوع وجود ندارد. اگر میتوان نشان داد که این مقاله حق نشر را زیر پا گذاشته است، لطفاً مقاله را در ویکیپدیا:مشکلات حق تکثیر فهرست کنید. اگر مطمئنید که مقاله ناقض حق تکثیر نیست، شواهدی را در این زمینه در همین صفحهٔ بحث فراهم آورید. خواهشمندیم این برچسب را بدون گفتگو برندارید. |
منزلت فلسفه در تمدن چین قابل مقایسه با منزلت دین در سایر تمدن هاست. فلسفه در چین مورد علاقه هر فرد تحصیل کرده ا ی بوده و در روزگار پیشین، انسانهای فرهیخته نخستین دانشی که میآموختند فلسفه بود.[۱]
هنگامی که کودکان به مدرسه میرفتند، نخستین کتابهای آموزشی آنان عبارت بود از «چهار کتاب» شامل: «منتخبات کنفوسیوس»، «کتاب منسیوس»، «دانش بزرگ» و «اصول اعتدلال»، این کتابها مهمترین متنهای درسی فلسفه نوکنفوسیوسی بود و نخستین جمله آن چنین بود؛ «سرشت انسان در اصل نیکوست» این نکته یکی از اساسی ترین اندیشههای فلسفه منسیوس است.
محتویات
تفکر انعکاسی و روشمند در قبال زندگی[ویرایش]
در نظر یک غیرچینی، که مشاهده میکند، زندگی مردم چین با اصول کنفوسیوس آمیختهاست، چنین استنباط میشود که این مکتب «یک دین است» اما در واقع این مکتب به همان اندازه دین به شمار میآید که اصول افلاطونی یا ارسطویی.
این درست که کتب یاد شده به منزله کتاب مقدس مردم چین به شمار میآید، ولی در آن چهار کتاب که داستان آفرینش عالم آمده، و نه از بهشت و دوزخ سخن رفتهاست. البته هر دو واژه فلسفه و دین دارای ابهام است و در نزد گروههای مختلف معانی متفاوتی داشته و دارد. اما می توان در یک تلقی، فلسفه را نوعی تفکر انعکاسی و روشمند در قبال زندگی دانست یعنی یک فیلسوف در چین باید درباره زندگی به طور انعکاسی اندیشیده و سپس افکارش را به شکل روشمند بیان نماید.
در اندیشیدن انعکاسی، متفکر زندگی را همچون هدف مینگرد. نظریه حیات، نظریه کائنات و نظریه شناخت همه شعاع چنین اندیشهای هستند. نظریه کائنات از آن جهت پیش میآید که کائنات زمینه ساز زندگی است. نظریه شناخت از آن جهت پدید میآید که خود تفکر نوعی شناخت است. و این برخلاف عقیده پارهای از فلاسفه مغرب زمین است که بر این باورند که ما ابتدا باید دریابیم که درباره چه چیز میتوانیم بیندیشیم یعنی پیش از آنکه اندیشیدن درباره حیات را آغاز کنیم ابتدا باید راجع به «اندیشیدن مان» بیندیشیم.
اما در تفکر انعکاسی خود مفهوم کائنات و شناخت چیزی جز فراوردههای تفکر انعکاسی نیستند. صرفنظر از اینکه در باب حیات بیندیشیم ما همگی درون آنیم و خواه ناخواه هه ما بخشی از آنیم. تلقی یک فیلسوف با فیزیکدان از کائنات یکی نیست بلکه آنچه فیلسوف به کائنات میخواند، عبارت است از «کلیت هر آنچهاست» و این سخنی برابر است با آنچه فیلسوف عهد باستان چین هوی شیه (hui shih) از آن به عنوان «وجود بزرگ» نام برده، که به «چیزی که آن را ماوراء نیست» تعبیر شدهاست.
هنگامی که درباره شناخت میاندیشیم یا سخن می گوییم، نفس این اندیشیدن و سخن گفتن شناخت محسوب میشود، اما برخی فلاسفه هستند که در این زمینه دور باطلی را طی میکنند و می گویند پیش از آنکه، بیندیشیم نخست باید درباره اندیشیدنمان بیندیشیم، و این یعنی اینکه گویی ما ذهن دیگری داریم که با آن میتوانیم درباره اندیشیدن بیندیشیم! در حقیقت، آن ذهنی که با آن درباره اندیشیدین میاندیشیم، همان ذهنی است، که ما با آن اندیشه میکنیم، اگر ما درباره زمینه اندیشیدنمان در محیط و بستر زندگی و کائنات شکاک باشیم. به همان اندازه نیز میتوانیم درباره اندیشیدن و زمینه اندیشیدنمان شکاک باشیم.
نسبت فلسفه و دین در چین[ویرایش]
در دل هر دین بزرگی، فلسفهای نهفتهاست همراه با ترکیبی از خرافات، اصول جزیی و شعائر آیین و نهادهای مختلف و اگر دین را به این مفهوم در نظر بگیریم، نمی توان مکتب کنفوسیوس را به عنوان دینی تلقی کرد. برخی عادت کردهاند که بر این سخن پای بفشارند که در چین سه دین وجود دارد که عبارتند از: مکتب کنفوسیوس، مکتب تائو و مکتب بودا.
اما اولین دین محسوب نمیشود و در مورد مکتب تائو باید گفت که تفاوتی بین مکتب تائو به عنوان یک فلسفه که آنرا «تائو چیا» مینامند و دین تائو که آنرا «تائو چیائو» مینامند. تعالیم این دو نه تنها با یکدیگر متفاوت، بلکه حتی متضاد نیز هست. مکتب تائو به عنوان فلسفه، اصول پیروی از طبیعت را آموزش میدهد، در حالیکه مکتب تائو به عنوان دین اصول عمل کردن علیه طبیعت را میآموزد. مثلاً بنابر عقیده لائوتزو و چنگتزو و مرگ که ثمره زندگی است، روند طبیعت به شما رفته و انسان بایستی این روند طبیعت را با تسلیم و رضا طی کند. ولی آموزش اصلی دین تائو عبارتست از اصول و فن و چگونگی دوری جستن از مرگ، که این عمل کردن علیه طبیعت به شمار میآید، دین تائو روح علمی دارد، گویی که در صدد است که بر طبیعت عبور کند.
در مورد مکتب بودا، نیز تمایز است میان مکتب بودا به عنوان یک فلسفه که «فوهسوئه fo hsueh» (دانش بودایی) خوانده میشود و دین بودا، که «فوچیائو fo chiao» (دین بوداییی) نامیده میشود. در نظر چینیها فلسفه بودایی بسیار جالبتر از دین بودایی است.
در حال حاضر بسیاری از غیر چینیها می دانند که مردم چین در مقایسه با مردم دیگر کشورها به دین علاقه کمتری دارند. مثلاً پروفسور «درک بود» عنوان میدارد که: «چینیها مردمانی نیستند که اندیشهها و فعالیتهای دینی بخش مهم و جزاب زندگی را برایشان تشکیل دهد... این اخلاق، اخلاق کنفوسیوسی است نه دین که اساس معنویت را در تمدن چینی فراهم آوردهاست... البته همه اینها مبین تفاوتی عمده و اساسی بین چین و اکثر تمدنهای بزرگ دیگری است که در آنها کلیسا و روحانیت نقش برجستهای برعهده دارند».
کاربرد فلسفه در نزد چینیها[ویرایش]
در توضیح این سخن باید گفت که: اگر چینیها چندان رغبتی به دین نداشتهاند، علتش توجه زیاد آنهاست به فلسفه چینیها مردمی متدین نیستند، زیرا فلسفی میاندیشند، در فلسفهاست که اشتیاق خود را درباره امور ماوراء حس و جهان مملوس کنونی ارضا میکنند. همچنین در فلسفه آنها ارزشهای فرا- اخلاقی را یافته وسپس این ارزشها را در زندگی خود تجربه میکنند.
بنا به سنت فلسفه چینی، وظیفه فلسفه افزایش دانش مثبت نیست، یعنی دانشی که درباره حقایق امور، اطلاعات انباشتهای به ما عرضه کند، بلکه وظیفه آن تعالی روح است؛ یعنی رسیدن به موضعی فراسوی جهان مملوس کنونی برای وصول به ارزشهای والاتر از ارزشهای اخلاقی لائوتسه گفتهاست «کار بر روی دانش افزایش روزبروز است اما کار بر روی تائو کاهش روزبه روز» مقصود از اولی را می توان معادل دانشی مثبت دانست و از دومی تعالی روح. فلسفه متعلق به مقوله دوم است.
منابع[ویرایش]
|