نظریه توطئه حکومت پهلوی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو

تفکرات ضد انگلیسی و ضدروسی، از طریق دانشجویان تحصیل کرده، از فرانسه به ایران وارد گشت و تأثیر عمیقی بر روابط بین حکومت پهلوی و غرب گذاشت. حمله متفقین به ایران، کودتای ۲۸ مرداد، دخالت استالین در آذربایجان و کردستان، کودتای بعثی‌ها در عراق و تسخیر افغانستان توسط مارکسیست‌ها، تأثیر عمیقی بر ایرانیان نهاد.

پادشاهان پهلوی که خودشان نیز در مظان توهم توطئه بریتانیا قرار داشتند، بسیاری از حوادث ایران و جهان را به آن سیاست منتسب می‌کردند.[۱]

باور به توطئه بریتانیا[ویرایش]

دکتر تقی آزاد ارمکی استاد دانشگاه تهران منشأ تئوری توطئه بریتانیا در ذهنیت جامعه ایرانی را اثرات روانی پس از معاهده تقسیم ایران بین بریتانیا و روسیه در سال١٩٠٧ می داند و معتقد است در اثر این واقعه بوده که جامعه ایرانی هرگونه کنش سیاسی را به دول خارجی و در صدر آنها بریتانیا نسبت می دهد.[۲]

در دوره پهلوی بیشتر نظریه «دست‌های پنهانی بریتانیایی‌ها» توسط ملی‌گراها، چه سلطنت‌طلب و چه طرفداران جبهه ملی پخش گردید. هر دو مکتب فکری، گرچه مجزا هستند، معتقد به دست داشتن بریتانیا در دوران شاهان پهلوی هستند. مصدقی‌ها، به همراه محافظه‌کاران مذهبی و بنیادگرایان مذهبی، می‌اندیشند که پهلوی‌ها متحد بریتانیا بودند و شاهان پهلوی و تاریخ‌نگاران پهلوی، مروج ارتباط بریتانیا با مصدق و خمینی هستند.[۳] در دهه ۱۳۶۰، لیندن لاروش و هوادارانش که از «توطئه پردازان» و «شایعه‌سازان» بنام بودند، چند کتاب و مقاله منتشر کردند و مقامات بلندپایه آمریکایی، شامل اعضای کاخ سفید تا شورای امنیت ملی و وزارت خارجه را نفوذی‌های بریتانیا نامیدند که به فرمان اربابشان، انقلاب ۵۷ را تدارک دیده‌اند. در حالی که این پیام، تأثیری در محافل آمریکایی نداشت، سخت مورد توجه محافل ایرانی قرار گرفت. ایرانی‌ها این نوشته را سند باور خویش قرار دادند که سرِ نخ همه تحولات جهان، در دست انگلیسی‌ها است و سیاست انگلیس، نیروی محرکه تاریخ است و هر چه در جهان می‌گذرد، زیر سر آنها است.[۱]

رضاشاه پهلوی[ویرایش]

رضاشاه در ژوهانسبورگ

رضا شاه به حد افراط به انگلیسی‌ها سوظن داشت و همه بدی‌های دنیا را از انگستان می‌دانست. حتی سوظنش به پسرش محمدرضا هم متوجه شد و فکر کرد که با انگلیسی‌ها کار می‌کند. محمدرضا، رفیقی سوئیسی داشت که او را برای کسب خبر از وضع رضا شاه به ژوهانسبورگ فرستاده بود. رضا شاه به اطرافیانش گفت: «حالا این پسره را فرستادند بیاید اینجا، معلوم است از کجا آب می‌خورد...» می‌گفت: «همه اینها را انگلیسی‌ها تدارک می‌بینند.» به پسرش سوظن داشت. می‌گفت که دست انگلیسی‌ها است.[۱]

محمدرضا شاه پهلوی[ویرایش]

شاه و فرح لحظاتی پیش از ترک ایران
شاه در کتابش (پاسخ به تاریخ) به نقل از سپهبد ربیعی نوشت: ژنرال هویزر، شاه را همچون موش مرده، از کشور بیرون انداخت.[۴]
۴ رهبر بلوک غرب در کنفرانس گوادلوپ. به عقیده شاه، نقشه خروج او در این جلسه تبیین گردید.[۴]

محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۱]

بر اساس دیدگاه شاه، بریتانیا به دلیل علاقه‌مندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئه‌ای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظه‌کار افراطی» و انگلیسی‌ها که دختر باغبان سفارت‌شان دوست‌دختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا در آمد. مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخست‌وزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کرده‌بود که تأیید ارباب خود را گرفته بود. شاپور بختیار (آخرین نخست‌وزیرش) نیز عامل شرکت بریتیش پترولیوم بود.[۵]

در سال ۱۹۵۷/۱۳۳۶ رژیم شاه احتمالاً با کمک سیا، یک کتاب تبلیغاتی را در سطح وسیع و همراه با بوق و کرنا علیه حزب توده منتشر کرد و به طور ضمنی به این نکته اشاره کرد که روس‌ها دریافتند که جامعه مسیحی در ایران زمینه مساعدی برای استخدام جاسوس و نیروی مخالف رژیم است. شاه در مذاکره خصوصی با یک حقوقدان آمریکایی فعال در زمینه حقوق بشر، در آستانه انقلاب استدلال کرد که مطبوعات غربی تحت کنترل یهودیان است و اینکه از وقتی او شروع به حمایت از فلسطینی‌ها کرد، در مسائل مربوط به ساواک مورد انتقاد شدیدی قرار گرفت. همچنین جزوه‌ای مربوط به سلطنت طلب‌ها که سال ۱۳۵۸ / ۱۹۷۹ به چاپ رسید، معتقد است که خمینی «که نمی‌تواند فارسی را به خوبی صحبت کند» توسط توطئه بین‌المللی مخوفی به قدرت رسید. در این توطئه نه تنها شرکت‌های نفتی، بلکه کمونیست‌ها، ابرقدرت‌ها، فراماسون‌ها و شرکت‌های غربی مخالف صنعتی شدن ایران و نیز صهیونیست‌ها، که ۷۰ درصد سرمایه‌گذاری‌ها را در اختیار دارند، نقش داشتند.[۵]

از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسی‌ها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش می‌داند، چون به‌واسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۶] به باور شاه، انگلیسی‌ها همراه با شرکت‌های نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینی‌ها طراحی کرده بودند. هم فلسطینی‌ها و هم اسرائیلی‌ها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده می‌شدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه ام‌آی‌سیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه می‌پرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشته‌اند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده می‌شود.»[۷] وی مدعی می‌شود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانه‌های غربی و نیز کابینه‌های کارتر و تاچر صورت گرفت.[۸]

به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئه‌های خارجی سراغ می‌کرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئه‌ها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علت‌های داخلی بحران توجه داشت.[۹] شاه همه نیروهای مخالف خود را بازیچه دست نیروهای خارجی می‌دانست. می‌پنداشت که این گروه‌ها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکره کننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکت‌های نفتی وارد مذاکره شوند و خواسته هایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماه‌های قبل از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواسته‌های آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتی‌زاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکایی‌ها از ما چه می‌خواهند؟»[۱۰] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» می‌خواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجی‌ها چنین تظاهرات گسترده و انسجام‌یافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. می‌گفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کرده‌ام؟». می‌گفت خیانت غربی‌ها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۱۱] در سال ۱۹۷8 (1357) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور می‌توانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانه‌های غرب، به ویژه بی‌بی‌سی، گزارشی در نقد شاه پخش می‌شد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشه‌ای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شده است. کار نگرانی از نقش بی‌بی‌سی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگنده‌های نیروی هوایی، دکل مخابراتی بی‌بی‌سی را ویران کنند.[۱۲]

خاطرات اسدالله علم[ویرایش]

اسدالله علم

اسدالله اعلم در خاطراتش می‌گوید: «شاه قلباً سوظن عجیبی به انگلیسی‌ها دارند و همه اتفاقات را خیال می‌فرمایند اینها دست دارند. در صورتی که من آنها را خیلی خاک بر سرتر و بدبخت‌تر از آن می‌دانم که حالا بتوانند این کارها را بکنند. بر عکس فکر می‌کنم آمریکایی‌ها هم احمق و پر قدرت و هم ساده لوح هستند و ممکن است این جور مداخلات بکنند و می‌کنند.»[۱]

اعلم نوشته است که شاه متقاعد شده بود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالی رتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق فعالیت می‌نماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روس‌ها در جریان ناآرامی‌های دانشجویی ایران دست دارند و شرکت‌های نفتی، سازمان‌های چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک می‌کنند. او همچنین به این مسئله مظنون بود که یک «نیروی پنهان» ایالات متحده آمریکا را تحت کنترل قرار داد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل رساند. به نظر می‌رسد که اگر محمدرضا پهلوی بیشتر عمر می‌کرد، می‌توانست شغل مناسبی را به عنوان مشاور فیلم سینمایی «جان اف کندی» (JFK) برای خود در هالیوود دست و پا کند.[۵]

در مورد لو رفتن کودتایی که سازمان امنیت در عراق تدارک دیده بود، محمدرضا شاه می‌گوید: «فکر می‌کنم انگلیسی‌ها ما را لو دادند. آنها این جا از جریان مطلع شدند و چون حسن‌البکر ولو به ظاهر به آنها فحش می‌دهد، نوکر آنها است، مطلب ما را به آنها گفته‌اند». حتی هنگامی که دولت سوئیس به سبب تظاهرات دانشجویان و ملاحظات امنیتی از پذیرفتن شاه اکراه داشت، فکر می‌کند که «تحریکی از طرف انگلیس، آمریکا، روس یا فرانسه در بین است». هنگامی که علم به عرض می‌رساند که هیچ تحریکی در کار نیست و «آنها فقط به منافع خود نگاه می‌کنند، نمی‌خواهند در کشورشان جنجال راه بیفتد»، حرف‌های علم را باور نمی‌کند. دامنه این سوظن حتی به نهضت ملی کردن نفت نیز می‌رسد. شاه می‌گوید: «ما همیشه این سوظن را داشتم که مصدق عامل انگلیس‌ها است، سوظنی که تظاهرات آتی او به عنوان یک ناسیونالیست ضد انگلیسی در آن نقصانی بوجود نیاورد. پدرم به طور قطع از مدت‌ها قبل نسبت به ارتباط او با انگلیسی‌ها مشکوک بود و به همین دلیل نیز او را در سال ۱۳۱۸ به اتهام جاسوسی برای انگلیس بازداشت کرد. ناسیونالیزم منفی مصدق... برعکس باعث افزایش بیش از پیش انگلیسی‌ها بر سیاست‌های ملی ایران گشت».[۱]

خاطرات ویلیام سالیوان[ویرایش]

سالیوان (نفر چهارم از سمت راست) به همراه جیمی کارتر در نشستی با محمدرضا شاه

ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در دولت جیمی کارتر، خاطره‌ای از شاه دربارهٔ اعتراضات مردمی کشور روایت کرد:

ناگهان همه چیز به هم ریخت. شاه تقریباً به مدت ۱۰ دقیقه، حوادثی را نقل کرد که پی در پی در کشور روی داده بودند و هر یک نیز تهاجمی علیه حاکمیت و نیروهای نظم و قانون بود. او رد آنها را نه تنها بین دانشجویان بلکه بین کارگران صنعتی، اعضای جناح‌ها و دسته‌های مختلف علمای شیعه و تجار بازار هم گرفته بود. او گفت این امر حاکی از نقشه پیچیده بوده و کار خودجوش مخالفان نبوده است. سپس رو به من کرد و با لحنی تقریباً ملتمسانه گفت که خیلی به این موضوع فکر کرده و به این نتیجه رسیده که فعالیت‌ها و اقداماتی که بر شمرده، صرفاً نشان از تحریک خارجی دارد. او گفت چیزی که آزارش داده این است که این تحریکات بسیاری فراتر از قابلیت‌ها و توان سازمان جاسوسی شوروی (K.G.B) بوده و قاعدتاً باید انگلیسی‌ها و سازمان سیای آمریکا نیز در آن دخیل باشند. او گفت تا حدی می‌تواند تحریکات انگلیسی‌ها را درک کند، زیرا هنوز هستند کسانی در این کشور که هرگز او را به خاطر ملی کردن صنعت نفت نبخشیده بودند... بعدش گفت چیزی که بیش از هر چیز دیگری موجب رنجش و آزارش شده، نقش C.I.A است. C.I.A چرا ناگهان علیه او وارد صحنه شد؟ مگر او چه کار کرده بود که مستحق اینگونه اقدامات از سوی ایالات متحده باشد؟ ... آیا ما و روس‌ها بر نقشه‌ای بزرگ توافق کرده بودیم که بر اساس آن ایران را نیز به عنوان بخشی از تقسیم‌بندی کلی قدرت در سراسر جهان بین خودمان تقسیم کنیم؟[۱۳]

سایر درباریان[ویرایش]

اشرف پهلوی، انقلاب ۵۷ را حاصل تبلیغات بی‌بی‌سی فارسی می‌دانست.
شجاع الدین شفا معتقد بود که رویداد کشتار ۱۷ شهریور، توطئه فلسطینی‌ها است.[۴]

توهم توطئه انگلستان یک بار دیگر در جریان انقلاب ۱۳۵۷ اوج گرفت. لحن ضد آمریکایی انقلاب و گزارش‌های روزانه بنگاه سخن پراکنی بریتانیا از اخبار روز به روز انقلاب برای شاه و درباریان و بسیاری از افراد مسن تردید بر جای نگذاشت که «کار، کار انگلیسی هاست». مثلاً اشرف پهلوی بر این بارو بود که ناآرامی انقلاب «در خلال یک هجوم خبری مسمتر بی‌بی‌سی بر ضد شاه صورت گرفت که تقریباً وجه دیگر بود از حملاتی که چند دهه قبل بر ضد پدرم انجام شد.» مقارن شدن اوج‌گیری انقلاب با دوران نخست وزیری مهندس جعفر شریف‌امامی، استاد اعظم لژ بزرگ فراماسونری ایران، نشانه بر تأیید این توهم که دست انگلیسی‌ها در کار است. بسیاری از سیاستمداران و اعضای طبقه متوسط و بالا با اشاره به این سوظن ریشه دار که علما با پول هند و سیاست انگلیس مرتبط می‌دانند، حتی حرکات غرب ستیز روحانیون را نیز ساخته و پرداخته انگلیس می‌پنداشتند. برخی از توطئه پردازان بر این باور بودند که چون شاه با اجرای اصلاحات ارضی، فئودال‌های عامل انگلیس را از میان برده و به منافع آن کشور در ایران لطمه وارد کرده و یکسره کمر به خدمت آمریکا بسته بود، حالا نوبت انگستان رسیده بود تا به دست روحانیت حساب کهنه خود را با آمریکایی‌ها تسویه کند. این توهم را دار و دسته لیندون لاروش نیز در آمریکا تقویت می‌کردند. کلیه جنبش‌های اسلامی را به دستگاه جاسوسی انگلیس منتسب کرده و حتی کارتر، برژینسکی، کیسینجر، رمزی کلارک و سایروس ونس را به عنوان ستون پنجم دستگاه جاسوسی ارتش انگلیس معرفی می‌کردند که به اشاره آن دستگاه انقلاب اسلامی در ایران را به راه انداخته‌اند.[۱]

به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئه‌های خارجی سراغ می‌کرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئه‌ها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علت‌های داخلی بحران توجه داشت.[۹]

شاه عملاً همه نیروهای مخالف خود را ابزار دست نیروهای خارجی می‌دانست. می‌گفت این تشکیلات و نیروها را علم کرده‌اند تا او را در مذاکرات مهم نفت تحت فشار بگذارند. می‌گفت می خواستند از این طریف وادارم کنند که شرایط آنها را بپذیرم. وقتی موج تظاهرات تداوم و گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکره کنند ایران دستور داد با نمایندگان شرکت‌های نفتی وارد مذاکره شوند و خواسته هایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماه‌های قبل از انقلاب بارها بر آن شد که ببیند آمریکا و انگلیس از او چه می‌خواهند. شاه احمد قریشی و همایون صنعتی زاده را (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکایی‌ها از ما چه می‌خواهند؟»[۱۰]

گاهی شاه می‌گفت که مخالفانش مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی‌اند». ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجی‌ها چنین تظاهرات گسترده و منظمی سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. می‌گفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کرده‌ام؟». می‌گفت خیانت غربی‌ها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۱۱]

در سال ۱۹۷8 (1357) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیمش ارزیابی اغراق‌آمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. انگار گمان داشتند که این دو کشور می‌توانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. کافی بود در یکی از رسانه‌های غرب، به ویژه بی‌بی‌سی، گزارشی در نقد شاه پخش شود و همین یک گزارش کفایت می‌کرد که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشه‌ای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شده است. کار نگرانی از نقش بی‌بی‌سی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگنده‌های نیروی هوایی، دکل مخابراتی بی‌بی‌سی را ویران کنند.[۱۲]

شاه هنگامی که دربارهٔ انقلاب سال ۱۳۵۷ بحث می‌کند مدعی می‌شود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانه‌های غربی و نیز کابینه‌های کارتر و تاچر صورت گرفت. پس از انقلاب لطیفه‌ای بین سلطنت طلب‌ها وجود داشت که اگر ریش خمینی را بتراشی، حکاکی «Made in Britain» را می‌توان یافت.[۵]

کتاب پاسخ به تاریخ[ویرایش]

آخرین خاطرات شاه، پاسخ به تاریخ، مانند اثری کابوس‌گونه و طولانی مملو از چهره‌های در سایه است که برای خنجر زدن به بیرون آمده‌اند.[۱۴]

در آخرین وصیت سیاسی شاه، یعنی کتاب پاسخ به تاریخ شاه مدعی شده هدف اصلی انگلیسی‌ها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش بود، چون بواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود. به باور شاه، انگلیسی‌ها همراه با شرکت‌های نفتی و «روحانیون مرتجع» عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینی‌ها طراحی کرده بودند. هم فلسطینی‌ها و هم اسرائیلی‌ها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده می‌شدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که C.I.A به همراه M.I.6 انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه می‌پرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشته‌اند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده می‌شود».[۶] وی پیدایش و گسترش حزب توده و نیز ترور ناموفق خودش توسط فداییان اسلام را به انگلیس مربوط می‌داند و می‌نویسد: «ما همیشه مشکوک بودیم که مصدق مأمور انگلیسی هاست».[۱۵]

حسین فردوست[ویرایش]

پارانویای سلطنت طلب‌ها به وضوح در اعترافات تلویزیونی ارتشبد حسین فردوست در سال ۱۹۸۸/۱۳۶۷ به چشم می‌خورد. وی دوست دوران کودکی شاه بود که مدتی ریاست سازمان بازرسی شاهنشاهی، دومین سازمان امنیتی پس از ساواک را بر عهده داشت. اگرچه همانند همه اعترافات باید به این اعتراف نیز با انتقاد نگریست، اما در واقع نشان دهنده ذهنیت سلطنت طلب هاست (دست کم نماد ذهنیت‌هایی که از نظر نظام جدید برای افکار عمومی قابل تأمل تشخیص داده شد). فردوست علاوه بر انگشت گذاشتن بر ماجراهای عاشقانه محمدرضا پهلوی، امور داخلی دربار را نیز «آشکار» نمود. او مدعی شد که رضا شاه به صورت پنهانی یک بهایی بود. محمدعلی فروغی، نخست وزیر دوران جنگ جهانی دوم فراماسون و بنابراین عامل انگلیس بود و دربار آنچنان پر از جاسوس‌های انگلیس بود که حتی شاه نیز نمی‌توانست آزادانه در آنجا صحبت کند. فردوست همچنین ادعا کرد که بیش از ۳۰ درصد سران جبهه ملی به صورت پنهانی عضو حزب توده بودند. انگلیسی‌ها به طور محرمانه از مصدق و مبارزه وی برای ملی شدن صنعت نفت حمایت می‌کردند. جبهه ملی با آمریکا مرتبط بود. بریتانیا ازدواج شاه جوان و نیز طلاق وی از شاهزاده فوزیه مصری را برنامه‌ریزی کرد؛ و ارنست پرون، توسط انگلیسی‌ها وارد مدرسه له‌روزه سوئیس شد تا با شاه آینده ارتباط برقرار نماید. فردوست همچنین ادعا کرد که سازمان M.I.6 بیشتر از C.I.A در سال ۱۳۳۲/۱۹۵۳ به سلطنت خدمت کرد و سیا نیز توانست یک دیکتاتوری نظامی ایجاد نماید.[۵]

فردوست چند هفته پس از انتشار این اعتراف‌ها درگذشت. سه سال بعد کیهان هوایی اعترافات را به صورت پیوسته و به زبان فارسی و انگلیسی چاپ نمود و چنین عنوان کرد که این مطالب جزئیات بیشتر خاطرات فردوست است. این خاطرات مدعی شدند که پرون توسط بریتانیا به مدرسه له‌روزه وارد شد تا شاه جوان را فریب دهد و از راه بدر کند؛ و اینکه پرون سردستگی یک باند همجنسگرا را در میان درباریان و فراماسون‌ها بر عهده داشت و فعالیت برای سازمان M.I.6 را تا هنگام مرگش در سال ۱۳۴۰/۱۹۶۱ ادامه داد. در این هنگام نقش جاسوسی وی به دکتر ایادی سپرده شد. دکتر ایادی دامپزشکی بهایی بود که بیماری روان‌تنی شاه را درمان کرد. از ایادی به عنوان راستپوتین ایران یاد شده است. در این خاطرات همچنین یادآوری شده است که مصدق عامل بریتانیا بود و در دهه ۱۳۰۰/۱۹۲۰ نمی‌توانست بدون حمایت لندن به مقامات بالا دست یابد و اینکه دوست نزدیک وی علم عامل شناخته شده و معروف انگلیس بود. از همه مهمتر، در این خاطرات ادعا شده است که مصدق به دلیل پیوندهای خارجی فوق، آگاهانه به M.I.6 و C.I.A برای اجرای کودتا علیه خودش کمک نمود.[۵]

شجاع‌الدین شفاء[ویرایش]

از کلینی تا خمینی. این کتاب تحت تأثیر افکار توهم توطئه نگاشته شده است.

در دهه ۱۹۸۰ میلادی، شجاع الدین شفا، معاون سابق وزارت دربار در زمینه امور فرهنگی، نظریه توطئه دیگری را پرورداند که پایه‌های آن بر اساس آخرین کتاب محمدرضا پهلوی (پاسخ به تاریخ) بود و در آن، ملقمه عجیبی از آخوندهای شیعه، چپی‌ها، رسانه‌های غربی، کمپانی‌های نفتی بزرگ و دولت‌های ایالات متحده و انگلیس با هم متحد شده تا توسعه سریع ملت ایران را نابود سازند. از نگاه او، در دهه ۱۹۷۰ میلادی، اتحاد بزرگی از شرکت‌های نفتی بزرگ، سرویس‌های جاسوسی ایالات متحده، انگلیس و شوروی و اسرائیل، از علماء شیعه بهره بردند تا با نیروی انقلاب اسلامی، توسعه ایران را متوقف کرده و از ورود آن به کشورهای توسعه یافته (northern club) جلوگیری کنند.[۴]

پانویس[ویرایش]

منابع[ویرایش]

مطالعات بیشتر[ویرایش]

Ahmad Ashraf, “The Appeal of Conspiracy Theories to Persians,” Princeton Papers, winter 1997, pp. 57–88.