نظریه زمین تخت
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه، محتوای آن را بهبود بخشید. |
نظریهپردازی درباره تخت بودن زمین از دوران باستان و توسط اقوام گوناگون و به خصوص یونانیان آغاز شد و تا سالهای طولانی بسیاری از مردم نیز بر این باور بودند. از آن جایی که سطح زمین بسیار وسیع میباشد و وسعت میدان دید انسانی که در سطح زمین قرار گرفته محدود میباشد؛ و در زمانهای قدیم که ابزارها و تکنولوژی امروزی وجود نداشت، همه مردم آن زمان تصور میکردند که زمین باید مسطح باشد. وقتی در قایقی درمیان دریا قرار میگرفتند سطح آبهای اطراف خود را که فاصله خیلی زیاد از آنها نداشت مسطح میدیدند و آسمان را به صورت کاسه وارونهای میدیدند که روی آبها را پوشانده است.
خطی که آسمان و آب را به هم وصل میکرد افق نامیدهاند. این افق مانند دایرهای است که شما در مرکز آن قرار گرفتهاید. با این عقیده آنها تصور میکردند که خورشید صبحها از مشرق سر درمیآورد و از میان آسمان عبور کرده و عصر در مغرب غروب میکند؛ و صبح روز بعد دوباره از مشرق سر میزند؛ و این مسئله را چنان توجیه میکردند که هر صبح یک خورشید جدید ساخته میشود و طلوع میکند و هنگام غروب این خورشید از بین میرود. عدهای میگفتند وقتی خورشید در دریای مغرب غروب میکند این خورشید قایقی قرار میگیرد و به شرق برگردان میشود و با رسیدن صبح این خورشید دوباره طلوع میکند.
عدهای میگفتند که خورشید ارابه طلایی شعلهور است که اسبهای جادویی و پرنده آن را در آسمان میکشتند و صبحها خدای خورشید در مشرق سوار ارابه میشود و او و اسبهایش به آسمان صعودکرده هنگام غروب به انتهای غربی زمین میرسند. درتاریکی شب در حالی که از ارابه طلایی شعله ورش هیچ نوری به چشم نمیخورد به مشرق برمیگردد. با وجود داشتن چنین عقیدهای که زمین را مسطح فرض میکردند باز هم سوالاتی در ذهنشان نقش میبست از جمله اگر زمین صافی داریم عمق آنچه قدر است؟ آیا میتوان با حفر یک چاه به انتهای زمین رسید؟ چرا زمین به پایین نمیافتد؟ در توجیه این سوالات هندیها عقیده داشتند که زمین بر پشت فیلهای بزرگی قرار گرفته که این امرمانع پایین افتادن زمین میشود و خود فیلها هم بر پشت یک لاک پشت غول آسا ایستادهاند و لاکپشت هم درون یک اقیانوس پهناور شناور است، باز سوالات جدیدی پیش میآمد که عمق این اقیانوس چه قدر است؟ انتهای آن کجا است؟ وسعت آنچه قدر است؟ بنابراین گرچه زمین صاف یا مسطح بهنظر میرسید اما قبول کردن آن چندان هم کار آسانی نبود.
یونانیانی بودند که ۲۵۰۰ سال پیش سواحل دریای مدیترانه زندگی میکردند یکی از این افراد مردی به نام آناکسیماندر به جای قبول این عقاید شبها به آسمان نگاه میکرد و از خودش میپرسید: واقعاً چه چیزهایی را دارد میبیند. او ستارههایی را میدید که به نظر میرسید در طی شب از یک طرف آسمان به طرف دیگر آن سفر میکنند او فقط یک ستاره حرکت نمیکرد و آن ستاره شمال بود در تمام طول شب این ستاره درجای خود و در قسمت شمالی آسمان ثابت میماند او مشاهده میکرد که ستارگان دیگر بر روی دایرههایی به دور ستاره شمال حرکت میکنند. ستارههای نزدیک بر روی دایرههای کوچک و ستارههای دور دست بر روی دایرههای بزرگتری به دور ستاره شمال درحال گردش میباشند. برای آناکسیماندر مهمترین مسئله دربارهٔ آسمان شب این بود که ستارهگان برای حرکت خود مسیرهای داشتند. آنها مثل دستههای زنبور نبودند که هر کدام مسیر نامشخصی را طی کنند. آناکسیماندر به این نتیجه رسید که آسمان مانند یک توپ یا کره بزگ تو خالی است این توپ تو خالی دور یک خط یا محوری میچرخد یک سر این محور از محل ستاره شمال آغاز میشد و سر دیگرش پشت کره زمین قرار داشت.
کره آسمان هر روز به دور خودش میچرخید ستارگان نیز که به آسمان چسبیده بودند همراه آن میچرخیدند به نظر او دلیل حرکت ستارگان روی مسیر مشخص چیزی جز این نبود خورشید و ماه نیز به آسمان چسبیده بودند و به این ترتیب طلوع و غروب میکردند. گرچه آسمان یک کره بزرگ و تو خالی بود باز هم زمین میتوانست صاف و مسطح باشد. آناکسیماندر فکر کرد زمین مثل تخته سنگی صاف است که در مرکز کره آسمان قرار گرفته و مانند خطی از این سر تا آن سر کشیده شده است. اگر قبول کنیم که زمین به صورت تخته سنگی است در مرکز آسمان که از این سر به آن سر کشیده شده ما میتوانستیم به جایی برسیم که آسمان با زمین تماس پیدا میکرد؛ و ما میتوانستیم خودمان را بهنقطهای برسانیم که خورشید از آنجا طلوع میکند و حتی میتوانستیم آن را لمس کنیم. آنها حتی شکل مردی را کشیده بودند که به محل برخورد آسمان با زمین رسیده بود. این مرد در حالی نقاشی شده بود که سر خود را از آسمان بیرون آورده و به دستگاهی که سبب چرخش آسمان میشود نگاه میکند.
در زمانهای قدیم مردمان زیادی بودند که بنا به شغلی که داشتند باید به جاهای مختلف سفر میکردند آنهاییکه به شمال مسافرت میکردند شبها متوجه تفاوتهایی درآسمان میشدند بعضی از ستارگانی راکه آنها در نزدیکی افق جنوب میدیدند هنگام مسافرت به شمال دیگر قادر به دیدنشان نبودند اما هنگامی که به خانه و وطن خود برمیگشتند ستارههایی را که قادر به دیدنشان نبودند در افق جنوبی دوباره مشاهده میکردند.
کسانی که به طرف جنوب سفر میکردند عکس این وضع را میدیدند آنها موقع حرکت به طرف جنوب ستارههایی را در افق جنوب میدیدند که هرگز در محل زندگی خود ندیده بودند و هنگامی که به خانه بازمیگشتند دوباره این ستارهها ناپدید میشدند. این وضع دربارهٔ افق شمال نیز صدق میکرد. ستارههایی بودند که همراه چرخش آسمان در افق شمال فرومیرفتند به هنگام مسافرت به طرف شمال این ستارهها دیگر در افق فرونمیرفتند و در جای خود باقی میماندند. هنگام سفر به جنوب ستارههایی که درست بالای افق شمال قرار داشتند شروع به فرورفتن در افق میکردند. آنها به این امرآگاهی یافتند که ستارهها از همه نقاط زمین دیده نمیشدند بنابراین زمین نمیتوانست صاف باشد. آناکسیماندر تصور میکرد شاید زمین به شکل یک قوطی حلبی یا یک استوانه باشد که در مرکز کره آسمان قرار گرفته است وقتی حرکت به طرف شمال شروع میشد حرکت بر روی یک مسیر منحنی بود و وقتی نگاه متوجه پشتسر میشد انحنای استوانه تعدادی از ستارههای سمت جنوب را میپوشاند؛ و اگر حرکت به طرف جنوب بود باز هم حرکت در مسیر منحنی بود و هنگام نگاه به عقب استوانه تعدادی از ستارههای سمت شمال را از نظر مخفی میکرد.
هنگام خورشیدگرفتگی سایه زمین بر روی سطح کره ماه قرار میگرفت و لبه سایه زمین شکل کروی داشت. مردمانی که در مناطق ساحلی زندگی میکردند مشاهده میکردند که وقتی یک کشتی از ساحل دور میشود ابتدا بدنه کشتی از دید ناظری که در ساحل بود ناپدید میشد ولی قسمت دکل کشتی هنوز دیده میشد؛ و با دور شدن کشتی به تدریج دکل کشتی نیز از دید ناظر ناپدید میگشت این پدیده دربارهٔ کشتیهایی که به ساحل نزدیک میشدند برعکس بود یعنی ابتدا دکل کشتی دیده میشد سپس با نزدیک شدن کشتی به ساحل بدنه کشتی نیز پدیدار میگشت. این مشاهدات به کروی بودن زمین کمک زیادی میکرد.
جستارهای وابسته[ویرایش]
منابع[ویرایش]
- [۱]
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Spherical Earth»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد.
- مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Flat Earth»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد.