ایرَج(در اوستایی:Airiya؛ در پهلوی:Ērič) بر پایه اسطورههای ایرانی کوچکترین فرزند فریدون بود که فریدون قلمروش را بین سه فرزندش ایرج، سلم و تور تقسیم کرد. کشور ایران در این تقسیمبندی به ایرج رسید. سلم و تور که به ایرج رشک بردند، او را به قلمرو خویش دعوت و سرش را بریدند. بعدها منوچهر نوهٔ ایرج آن دو را به کین ایرج کشت.
نام ایرج از ریشه آریا و با واژگانی همچون ایران همخانوادهاست.[۱]. نام ایرج را از ریشهٔ ēr به معنای آزاده و نجیب آوردهاند. فریدون به دلیل خوی او چنین نامی را بر ایرج نهادهبود.
داستان ایرج یکی از داستانهای تراژیک شاهنامه است. فردوسی در این داستان ایرج را انسانی صلحدوست و مهربان و اهل مدارا معرفی کرده است.[۲]. از ۱۰۶۸ بیتی که فردوسی دربارهٔ دوره فرمانروایی فریدون سروده حدود ۷۹۹ بیت به تقسیم کردن جهان توسط فریدون بین پسران و پیامدهای آن مربوط است.[۳] فریدون برای سه پسر پس از آنکه همسرانی برمیگزیند روم و خاور [۴]را به سلم، توران و چین را به تور و ایران و دشت نیزهوران را به ایرج میبخشد. ایران از دیگر قلمروها آبادتر است و پادشاهی بر این نقطه بمنزله پادشاهی بر هفت کشور بود و کسی که فرمانروای ایران باشد فرمانروای جهان بود. این مسئله برای سلم و تور گران آمد:
بجنبید مر سلم را دل ز جای
دگرگونهتر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آز اندرون
به اندیشه بنشست با رهنمون
نبودش پسندیده بخش پدر
که داد او به کهتر پسر تخت زر
سلم و تور این نارضایتی را به پدر اعلام کردند، ایرج را برای رفع کدورت پیش آمده به ملاقات برداران رفت. در ملاقات سه جانبه ایرج سعی کرد تا با آنان از در دوستی و برادری درآید، ولی آن دو نپذیرفتند. تور در حضور سلم تخت زرین را بر سر ایرج کوبید سپس با خنجری آبگون سر از بدن ایرج جدا کرد و او را در صندوقی برای پدر فرستاد. فریدون از غم از دست دادن پسر بسیار گریست ولی چون پیر بود نمیتوانست انتقام او را بگیرد پس آنقدر منتظر ماند تا منوچهر متولد شد و فریدون او را به جنگ سلم و تور فرستاد. منوچهر با آن دو جنگید و آنها را یکی پس از دیگری کشت و فریدون نیز پادشاهی را به او بخشید.[۵]
مسئله تقسیم قلمرو میان فرزندان در دیگر اسطورههای هندواروپایی همتاهایی دارد. برای نمونه هرودوت نمونهٔ سکایی این تقسیم کشور را خبر میدهد. همچنین در افسانههای ژرمن نیز چنین اسطورهای دیده میشود.
↑در شاهنامه، بر خلاف تصوّر خاور به مفهوم مغرب و باختر به مفهوم مشرق است. بیت مزبور صریحا اشاره به مشرق محل بر آمدن خورشید دارد: سپیده چو از باختر بر دمید ... طلایه سپه را به هامون ندید
↑ایرج گلسرخی، روایت شاهنامه به نثر جلد ۱، انتشارات علم ۱۳۸۱