فردوسی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
فردوسی
Statue of Ferdowsi in Rome.JPG
پیکرهٔ فردوسی از ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی شهر رم
نام اصلی ابوالقاسم فردوسی توسی
زمینهٔ کاری ادبیات فارسی، شعر
زادروز ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ هجری خورشیدی
دهکدهٔ توس،[۱] خراسان
پدر و مادر منصور
مرگ ۴۱۶ هجری قمری برابر با ۴۰۱ هجری خورشیدی[۱]
توس
ملیت ایرانی
محل زندگی توس، پاژ
جایگاه خاکسپاری توس، خراسان
۳۶°۲۹′۱۰.۱۵″ شمالی ۵۹°۳۱′۳.۳۴″ شرقی / ۳۶.۴۸۶۱۵۲۸° شمالی ۵۹.۵۱۷۵۹۴۴° شرقی / 36.4861528; 59.5175944
در زمان حکومت فرمانروایی سامانیان و غزنویان
لقب حکیم توس، حکیم سخن
پیشه شاعر
سبک نوشتاری سبک خراسانی
کتاب‌ها شاهنامه
دلیل سرشناسی شاهنامه
اثرپذیرفته از دقیقی طوسی
مجسمه فردوسی و داستان‌های شاهنامه در دلفان، ایران

ابوالقاسم فردوسی توسی (۳۲۹ هجری قمری – ۴۱۶ هجری قمری، در توس خراسان)، شاعر حماسی ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است که آوازهٔ جهانی دارد. فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند،[۲] که از شهرت جهانی برخوردار است.

سروده‌های دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شده‌است که بیشتر بی‌پایه دانسته‌اند. شناخته‌شده‌ترین آن‌ها مثنوی یوسف و زلیخا و هجونامه‌ای در نکوهش سلطان محمود است.[یادداشت ۱]

از چند و چون دانش‌اندوزی و آگاهی فردوسی از دانش‌های روزگارش آگاهی دقیقی در دست نیست؛ اما از لابلای شاهنامه به نیکی دانسته می‌شود که وی با ادب عرب و فلسفه و کلام روزگار خویش آشنایی داشته‌است. شاید به حدس و گمان بتوان گفت که وی، مستقیم یا غیرمستقیم، از بلاغت یونانی نیز آگاهی‌هایی داشته‌است؛ و این نکته از سنجش شاهنامه با نوشتارهای همسان آن از دیدگاه هنر صحنه‌آرائی به خوبی دانسته می‌شود؛ گرچه مجموعهٔ این آگاهی‌ها ممکن است نتیجهٔ شناخت ذوقی و قریحهٔ فردوسی نیز باشد.

چنان‌که از لابلای شاهنامه و قراین خارجی دانسته می‌شود، فردوسی سراسر زندگانی در زادگاه خویش توس به سر برده‌است، و جز یکی، دو بار به سفر نرفته‌است. سفرهایی افسانه‌ای در تذکره‌ها به او نسبت داده‌اند که پذیرفتن آنها دشوار است؛ اما گمان اینکه پس از پایان شاهنامه خود آن را به غزنین نزد سلطان محمود برده‌باشد امری است که اگر چه روشن نیست، دلیل قاطعی نیز در رد آن وجود ندارد. به هر روی، در شاهنامه هیچ اشاره‌ای به سفر غزنین او نشده‌است.

فردوسی سخن‌سرایی وطن‌پرست و در میهن‌خواهی استوار بود. این باور پایدار او از جای جای شاهنامه و به ویژه از شور فردوسی در ستایش ایران به خوبی آشکار است. او از تاریخ نیاکان خود و داستان‌ها و افسانهٔ شاهان و تاریخ ایران باستان آگاهی و یا به دانستن آن‌ها شوق و دلبستگی فراوان داشت و تربیت خانوادگی او نیز وی را بر این می‌داشت. وی مال و ثروت نیاکانی را بر سر کار شاهنامه گذاشت و تا هنگامی که گرفتار فقر و تهیدستی نگشت، به دربار شاهان و جایزه‌های ایشان چشم نداشت. فردوسی در سرودن شاهنامه، گذشته از انگیزهٔ وطن‌خواهی و باورهای میهنی، کمابیش پشتیبانانی داشته‌است. او خود از چند تن به نام یاد کرده‌است که ایشان به گونه‌ای در یاری او کوشیده‌اند.

به نظر محمدعلی فروغی از ویژگی‌های فردوسی پاکی زبان و عفت اوست. در تمام شاهنامه یک واژه و یا یک عبارت مستهجن دیده نمی‌شود و پیداست که فردوسی بر خلاف بسیاری از شاعران، از آلوده کردن خود به هزل و زشتی‌ها کناره‌گیری داشته‌است و هر جا که به فراخور داستان‌سرایی مطلب شرم‌آمیزی می‌بایست نقل کند، بهترین و نازک‌ترین عبارت‌ها را برای آن یافته است. عفت‌خواهی فردوسی به اندازه‌ای‌ست که در داستان‌هایی[کدام؟] هم که به فراخور طبیعت بشری بی‌اختیار رخ می‌دهد، نمی‌پسندد که پهلوانان او گرفتار نفس شده و از حدود مشروع فراتر رفته باشند. ۲۵ اردیبهشت در تقویم ایران به نام فردوسی است.

زایش و نام و نشان[ویرایش]

سردیس فردوسی در پیرامون میدان آزادی

زایش[ویرایش]

بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هـ ق. برابر با ۹۴۰ میلادی در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی (وفات ۵۶۰ هـ ق.)، نخستین پژوهنده‌ای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشته‌است، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانسته‌است.[۱] منابع تازه‌تر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانسته‌اند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانه‌ها را بی‌پایه می‌دانند.[۳]

سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هـ ق. از آنجا دریافته شده‌است که وی در سه پاره از سروده‌هایش، به سن خود اشاره کرده‌است. نخست در داستان جنگ بزرگ کیخسرو از تهیدستی خود در شصت و پنج سالگی می‌گوید و پس از آن می‌افزاید که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانی را گذرانده‌بود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را به دست گرفت که منظور به تخت نشستن محمود است:

بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت نوان‌تر شدم چون جوانی گذشت
فریدون بیداردل زنده شد زمین و زمان پیش او بنده شد

و از آنجا که زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هـ ق. بوده‌است، می‌توان دریافت که سال زایش فردوسی ۳۲۹ هـ ق. است؛ و هم‌چنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ هـ ق.، پنجاه و هشت ساله بوده‌است، می‌توان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۱] بار دوم در داستان پادشاهی بهرام بهرامیان، واژهٔ شصت و سه را برای سن خود می‌گوید و این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت پسین‌تر دوباره می‌آورد و می‌افزاید که در آن هنگام، روز آدینه به هرمزد بهمن، یعنی روز نخست بهمن، افتاده‌است. بنا بر پژوهش شهبازی، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر با ۱۰۰۳ میلادی روز آدینه با روز نخست بهمن برابر افتاده‌است؛ و چنانچه ۶۳ سال از آن سال کاسته شود، سال زایش فردوسی ۳۲۹ هـ ق. به دست می‌آید. سومین بار در پایان شاهنامه فردوسی سن خود را هفتاد و یک و سال انجام شاهنامه را ۴۰۰ هـ ق. می‌گوید؛ و چنانچه ۷۱ از ۴۰۰ کاسته شود، برای بار سوم سال ۳۲۹ آشکار می‌شود.[۴]

با این حال، شمار دیگری از فردوسی‌پژوهان سال‌های دیگری را برای سال زایش فردوسی آورده‌اند. نولدکه به این نتیجه می‌رسد که او اندکی پس از ۳۲۰ هـ ق. زاده شده‌است.[۵] رکن‌الدین همایونفرخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ هـ ق. را سال زایش فردوسی می‌داند.[۶]

نام[ویرایش]

کنیهٔ وی «ابوالقاسم»، و تخلص و شهرتش «فردوسی» است، هیچ‌گونه آگاهی قطعی از نام و خانواده‌اش در دست نیست. در منابع گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخه‌های دست‌نویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمده‌است و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرَفشاه یاد شده‌است. از میان این گفته‌های گوناگون، معتبرترین نام این شاعر ایرانی ابوالقاسم فردوسی توسی است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیده‌است روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمود غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمده‌است.[۱][۴]

نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده‌است. نام کوچک او را در منابع کهن‌تر مانند عجایب‌المخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشته‌اند. منابع دیگر هم‌چون برگردان عربی بنداری، پیشگفتار دست‌نویس فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری (و نوشته‌های برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفته‌اند. پیش از همهٔ اینها، کهن‌ترین منبعی که از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد کرده، گرشاسپ‌نامهٔ اسدی توسی است.[۴] نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شده‌است. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهن‌ترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانسته‌است و این نام را با قرینه‌های دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخه‌های تشیع می‌رساند، سازگارتر دانسته‌است، هرچند که هم‌چون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانسته‌است.[۷][۸][۹]

برای پدر فردوسی در منابع کم‌ارزش‌تر نام‌های دیگری نیز آورده‌اند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» در مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنقری، «فخرالدین احمد» در هفت اقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا، و «حسن اسحاق شرفشاه» در تذکرةالشعرا. تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته که دادن لقب‌های مختوم به «الدین»، در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده و ویژهٔ «امیران مقتدر» بوده‌است، از این رو پدر فردوسی نمی‌توانسته چنین لقبی داشته‌باشد.[۵][۷]

عمر فروخ در ذکر فتح بنداری که برگردانندهٔ شاهنامه به زبان عربی بوده، نام و نسب فردوسی را «ابوالقاسم منصور بن احمد بن فَرُّخ فردوسی» نوشته‌است.[۱۰] محمدرضا شفیعی کدکنی در تصحیح تاریخ نیشابور از روشی سخن می‌گوید که از شیوهٔ نام‌نوشت‌های حاکم نیشابوری که هم‌روزگار فردوسی بوده، برگرفته شده‌است. روشی که از رابطهٔ کنیه‌ها و نام‌ها در روزگار فردوسی در خراسان ساخته شده‌است:

از مطالعهٔ آمارگونهٔ این کنیه‌ها تا حدی می‌توان حُکم کرد که اعمّ اغلبِ ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد... از روی این رابطهٔ کنیه‌ها و نام‌ها شاید بتوان در مواردی که کنیهٔ کسی مسلّم نیست و نام او مورد تردید، تصمیم گرفت؛ مثلاً، اگر مسلّم باشد — که مسلّم است یقیناً — کنیه فردوسی ابوالقاسم است، وقتی دربارهٔ نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، می‌توانیم از روی این فرمول حسن را انتخاب کنیم.

[۱۱]

پرورش و بالندگی[ویرایش]

کاشی‌نوشته‌های یک آموزشگاه برگرفته از شاهنامه

اگر دادگر باشی و پاک دین
ز هر کس نیابی به جز آفرین
کنون گر شوی آگه از روزگار
روان و خرد بادت آموزگار
یکی از ابیات فردوسی، نوشته بر دیوار یک مدرسه در ایران

بر پایهٔ اشاره‌های گذرای فردوسی دانسته شده‌است که او دهقان و دهقان‌زاده بود.[۱۲] دهقان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانی‌تبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بوده‌است. واژهٔ دهقان که معنی حقیقی آن کشاورز و برزگر است، به طور مجازی به معنی ایرانی (در برابر ترک و عرب) به کار می‌رفت. دهقانان از آزادگان و نژادگان ایرانی، و هر یک مالک ناحیه‌ای بودند و سرپرستی موروثی ناحیهٔ خود را داشتند. بعدها در سدهٔ پنجم و ششم دهقانان را رئیس می‌نامیدند و همان است که در سده‌های اخیر تعبیر «ریش‌سفید» در مفهومی نزدیک بدان معمول شد. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش می‌یافتند و نگهبانان سنت‌ها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۱][۱۳][۱۴] در شاهنامه از یک سو دهقان در کنار «آزاده»، به معنی «ایرانیان» دیده می‌شود و از سوی دیگر به همراه «موبد» (روحانی زرتشتی) در معنای «نگاهبان و روایت‌کنندهٔ داستان‌های باستان».[۱]

شهر توس، زادگاه فردوسی، از شهرهای کهن دورهٔ ساسانیان بود، و در افسانه‌ها آمده‌است که آن را توس، شاهزاده‌ای که پسر نوذر و سپهسالار کیکاووس و کیخسرو بود، ساخته‌است. مردم توس به خاطرات باستانی شهر خود می‌نازیدند و می‌بالیدند و همواره به دلاوری و گردنفرازی نامبردار بودند. این شهر در دورهٔ خلیفهٔ سوم به دست اعراب افتاد. اما هنوز بازماندگان فرمانروایان ایرانی یا کسانی که تبار خود را به آن بزرگان می‌رسانیدند، در توس نام و جایگاه داشتند و گاهی فرمانروایی را در آن نواحی به دست می‌گرفتند. از همان آغاز چیرگی اعراب، کسانی در خراسان برای آزادی سرزمین خود قیام‌ها کردند و در این راه کشته شدند که تاریخ‌نویسان عرب، آنان را خارجی نامیده‌اند. توس در دورهٔ فردوسی شهر بزرگی نبود و ناحیه‌ای وابسته به نیشابور و تابع بخارا پایتخت سامانیان بود.[۱۵]

دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خود شاعر سخنی گفته و نه در منابع کهن جز افسانه و خیال‌بافی چیزی به چشم می‌خورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی–فرهنگی شاهنامه، می‌توان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرف‌نگری در سروده‌ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دست‌مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده‌است.[۱۶] هم‌چنین از شاهنامه این‌گونه برداشت کرده‌اند که فردوسی با زبان و دیوان‌های شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بوده‌است.[۱۷] نولدکه بر این باور است که فردوسی دانش روزگار خود به ویژه دانش‌های دینی و فلسفی را به گونه‌ای رسمی نیاموخته‌بود و در اندازهٔ یک فرد باسواد از این دانش‌ها آگاهی داشته‌است و هم‌چنین می‌گوید فردوسی پهلوی نمی‌دانست. در برابر این دیدگاه، تقی‌زاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانش‌های روزگار خود آشنایی داشته‌است؛ و بدیع‌الزمان فروزانفر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثر عرب دانش گسترده‌ای داشته‌است. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار پهلوی‌دانی فردوسی را پذیرفته‌اند، اما برخی دیگر مانند نولدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[۱] روی‌هم‌رفته، دربارهٔ عربی‌دانی و پهلوی‌دانی و آموخته‌های فردوسی می‌توان رای نولدکه را پذیرفت. می‌توان گفت فردوسی عربی را آموخته‌بود اما در نثر و نظم عرب چیره نبود. هم‌چنین سختی پهلوی‌خوانی در دوران فردوسی، شیوهٔ نگارش آن بود. آن‌گونه که اگر نوشته‌ای برای او خوانده می‌شد، مفهوم آن را دریافت می‌کرد، اما خود پهلوی‌خوانی نمی‌دانست. به هر روی، در شاهنامه هیچ نشانه‌ای دربارهٔ پهلوی‌دانی فردوسی نیست. گاهی در شاهنامه نشانه‌هایی از دانش‌های ستاره‌شناسی و فلسفه و دانش‌های دیگر به چشم می‌خورد، اما نمی‌توان از آنها چیرگی فردوسی بر این دانش‌ها را برداشت کرد. بی‌گمان چیرگی فردوسی بر فرهنگ و تاریخ و آداب و آیین‌های ایران باستان و هم‌چنین زبان پارسی بر کسی پوشیده نیست. اما این‌گونه دانش‌ها در گروه دانش‌های بنیادی آن روزگار جای نمی‌گرفت و امروز هم به این دانش‌ها که در تاروپود شاهنامه تنیده شده‌اند چندان بهایی داده نمی‌شود.[۱۸]

آغاز زندگی فردوسی هم‌زمان با گونه‌ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هـ ق. آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین‌های فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی، بینندهٔ کوشش‌های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش‌های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه‌ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سخت‌گام همان راه شد.[۱۹]

فردوسی جوانی خود را در سال‌هایی گذرانید که با سیاست مداراجویی و آزاداندیشی و فرهنگ‌دوستی سامانیان، آزادی اندیشه برقرار بود و پیروان هر اندیشه و آیینی به آسایش می‌زیستند؛ و حضور گروه‌هایی با اندیشه‌های گونه‌گون و آزادی بحث و نظر میان آنان موجب شکفتی اندیشه‌ها بود. فردوسی در چنین فضایی زاد و زیست، و ذهنش پاک از تعصب‌های قشری، گنجینهٔ اندیشه‌های حکیمانه گردید. شاهنامهٔ فردوسی یادگار فضای فکری آزادی است که روزگار اوج دانش و فرهیختگی در ایران بود. شاهنامه در سرفصل یک دگرگونی اندیشه و فرهنگ در ایران، و پایان یک روزگار و آغاز روزگار دیگری پدید آمده‌است، در خراسان روزگار سامانی که تهی از چیرگی فقیهان دستگاه خلافت بود؛ در سال‌هایی که در بغداد حسین منصور حلاج را به دار می‌کشیدند و پیکرش را می‌سوزانیدند در خراسان در پرتو بیداری و خردورزی و آزاداندیشی، حکیمانی چون بیرونی و فارابی و رازی و ابن سینا پدیدار می‌گشتند. دید و اندیشه و جهان‌بینی یکسانی که در سراسر شاهنامه جلوه‌گر است، بیانگر این است که فردوسی از کودکی تا آغاز سرایش شاهنامه و در درازنای سرایش آن، در محیطی زیسته که در آن تاریخ و داستان‌ها و فرهنگ باستانی ایران رواج داشته، و آن همه در نهانخانهٔ دل شاعر نشسته و جای استواری یافته، نتیجه این شده‌است که در سراسر شاهنامه روح و اندیشه و جهان‌بینی یکسانی دیده می‌شود.[۲۰]

سروده‌های فردوسی[ویرایش]

نمایی از داستان‌های شاهنامه در آرامگاه فردوسی

کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. فردوسی در روزگار و شهری می‌زیست که داستان‌های کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود — همان‌گونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرین‌گویی «کهان» و «مهان» را از نامورنامه ابومنصوری[یادداشت ۲] و این‌که «جهان دل نهاده بر این داستان» را بازگفته‌است. — آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند اما با درنگریستن به توانایی فردوسی می‌توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می‌پرداخته‌است و چه بسا سرودن بخش‌هایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستان‌های کهنی که در داستان‌های گفتاری مردم جای داشته‌اند، آغاز کرده‌است.[۱۲][۲۱] این گمانه می‌تواند یکی از سبب‌های ناهمگونی‌های زیاد ویرایش‌های دست‌نویس شاهنامه باشد. به این‌سان که ویرایش‌های کهن‌تری از این داستان‌های پراکنده دست‌مایه نسخه‌برداران شده‌باشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایت‌های افسانه‌ای هم چنین برمی‌آید که فردوسی داستان‌هایی را به صورت جدا سروده بوده و از این داستان‌ها رونویس‌هایی تهیه می‌شده و دست به دست می‌گشته‌است. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجام شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستان‌هایی که گمان می‌رود در زمان جوانی وی گفته شده‌باشد می‌توان داستان‌های بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.[۱][۲۲]

تنها سروده‌ای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامه است (جدای از بیت‌هایی که خود او از سروده‌های دقیقی دانسته‌است). سروده‌های دیگری نیز از فردوسی دانسته شده‌اند مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل می‌باشند و به ویژه قصیده‌ها را سرودهٔ روزگار صفویان می‌دانند.[۲۳]

سروده‌های دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شده‌اند که بیشترشان بی‌پایه هستند. نامورترین آنها مثنوی‌ای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه شاهنامه بایسنقری سرودهٔ فردوسی به شمار رفته‌است. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ گویندهٔ آن را «ناظم بی‌مایه‌ای به نام شمسی» یافته‌است.[۱] محمدامین ریاحی او را شرف‌الدین علی یزدی دانسته‌است و بر این باور بوده‌است که مقدمه شاهنامه بایسنقری را هم، همین نویسنده نوشته‌باشد.[۲۴]

هجونامه

سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده‌است «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده‌است و شش بیت از آن به جای مانده‌است. ویرایش‌های گوناگونی از این هجونامه در دست بوده‌است که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشته‌اند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنین هجونامه‌ای به فردوسی را نادرست دانسته‌اند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیت‌های این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنوی‌های دیگر آمده‌اند و بیت‌های دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجه‌گیری کرد که این هجونامه ساختگی است.[۲۵] اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده‌است، نام برده شده‌است، سرودن هجونامه‌ای به دست فردوسی را پذیرفتنی دانسته‌است.[۲۶] پژوهشگرانی مانند نولدکه، تقی‌زاده و صفا نیز باور به بودن هجونامه و بنیاد برخی بیت‌های آن دارند. نولدکه باور دارد که به گواه واژهٔ «این نامه» در برخی بیت‌های هجونامه، فردوسی به پیوست شاهنامه، هجونامه را آورده‌است تا با این کار همهٔ بیت‌های پراکنده در شاهنامه را — که در ستایش محمود بوده‌است — بزداید.[۲۵] هم‌چنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که به سبب برساخته بودن بیشتر بیت‌های هجونامه نمی‌توان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آن‌جا نیز بیت‌های زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشده‌است؛ و می‌گوید چنین می‌نماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بوده‌است.[۱]

بر پایهٔ بیتی در هجونامه که فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره می‌کند، هجونامه پیش از سال ۴۰۹ هـ ق. سروده شده‌است.[۱][۲۵]

سُرایش شاهنامه[ویرایش]

نوشتار اصلی: شاهنامه
برگی از شاهنامهٔ تهماسبی

شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری توانایی‌های بایسته را برای بیان موضوع‌های گوناگون یافته‌بود، اما هنوز در سراسر سرزمین‌های پارسی‌زبان به گونه‌ای یکدست و یکسان درنیامده‌بود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه واژه‌ها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگان کتاب مسالک و ممالک به برخی نکته‌ها در این زمینه اشاره کرده‌اند.[۲۷] فردوسی تنها یک فرزند دختر داشت و در ابتدا به قصد تأمین جهیزیهٔ دخترش شروع به سرودن شاهنامه کرد.[۲]

فردوسی از گویندگان روزگار سامانی، و زاده و پرورده و برآمدهٔ روزگار آنان بود. سرودن شاهنامه را در آن سال‌ها که موج ایران‌دوستی بالا گرفته بود آغاز کرد. سراسر شاهنامه بیان‌کنندهٔ آرمان سیاسی و ملی خاندان سامانی بود که خود را وارث ساسانیان و پایه‌گذار استقلال دوبارهٔ ایران و زندگی‌بخش سنت‌های ملی و فرهنگی می‌دانستند. دانش‌پروری و شعردوستی امیران سامانی و وزیران آن‌ها و آزاداندیشی حاکم بر آن سال‌ها مشوق دانشمندان و شاعران بود. فردوسی پس از آن که داستان‌هایی را در روزگار منصور بن نوح سروده‌بود، در روزگار نوح دوم پسر منصور در حدود سال ۳۷۰ هـ ق. پس از مرگ دقیقی به نظم درآوردن متن ابومنصوری را آغاز کرد و می‌توان پنداشت که آوازهٔ پادشاهان سامانی در شعردوستی و علاقه آن‌ها به داستان‌های باستانی این امید را به فردوسی داده‌بود که پس از پایان کار، کتاب خود را به پادشاه شایسته‌ای از آن خاندان پیشکش نماید.[۲۸] گمان می‌رود که دقیقی به دستور شاه سامانی کار نظم شاهنامه را آغاز کرده‌بود. از این‌رو، فردوسی برای دنبال کردن کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم فرمان ادامهٔ کار را از شاه سامانی ستاند و از پشتیبانی مالی او برخوردار شود و هم این‌که از نسخه‌ای از شاهنامهٔ منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق — که به گمان نگاه‌داری‌شده در کتابخانهٔ دربار سامانی و مورد بهرهٔ دقیقی بود — بهره گیرد. اما پس از این‌که دوستی از همشهریانش — که در دیباچهٔ بایسنقری محمد لشکری نام برده شده‌است[۱۲] — دست‌نویسی از این منبع را در دسترس او گذاشت، از این رای برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد. او در آغاز از پشتیبانی مالی منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بهره‌مند می‌شود. اما این دوران دیری نمی‌پاید و با کشته‌شدن منصور پایان می‌یابد.[۱][۲۹]

او سرانجام شاهنامه را در سال ۳۸۴ هـ ق.، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، به پایان رساند.[۱][۳۰] این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سال دیگر در پرمایه‌تر و پیراسته کردن آن کوشید.[۳۰] این سال‌ها هم‌زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. روشن است که در ویرایش نخستین، ستایش محمود نبود و به گمان ستایش منصور بن ابومنصور بیش از آنچه که اکنون هست، بوده و چه بسا که ویرایش نخست به نام منصور بوده‌باشد.[۳۱] فردوسی در سال ۳۹۴ هـ ق. در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه‌ای از شاهنامه شد.[۳۲] فردوسی در ویرایش دوم، بخش‌های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۳۳] پایان ویرایش دوم شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ هـ ق. برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده‌است:[۱][۳۴]

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک همی زیر بیت اندر آرم فلک
همی گاه محمودآباد باد سرش سبز باد و دلش شاد باد
چنانش ستایم که اندر جهان سخن باشد از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بود ستایش ورا در فزایش بود
که جاوید باد آن خردمند مرد همیشه به کام دلش کار کرد
همش رای و هم دانش و هم نسب چراغ عجم آفتاب عرب
سرآمد کنون قصهٔ یزدگرد به ماه سفندار مد روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار به نام جهانداور کردگار
چواین نامور نامه آمد ببن ز من روی کشور شود پرسخن
از آن پس نمیرم که من زنده‌ام که تخم سخن من پراگنده‌ام
هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین

گفته‌های نظامی عروضی تنها منبع دربارهٔ زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ هـ ق. است. به گزارش عروضی، علی دیلم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی به همراه بودلف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود بُرد. در آنجا با کمک احمد بن حسن میمندی، وزیر سلطان، شاهنامه به سلطان محمود پیشکش می‌شود.[یادداشت ۳] اما به خاطر بدگویی حسودان و باور مذهبی فردوسی، محمود شاهنامه را نمی‌پسندد و ارج نمی‌نهد و به جای پاداش نخستین شصت هزار دینار، پنجاه هزار درهم برای او در نظر می‌گیرند و سرانجام هم بیست هزار درهم بیشتر به فردوسی نمی‌دهند.[۱][۳۴] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ‌کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده‌است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خوانده‌است:

کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم به یک باره بر باد شد
کنون سالم آمد به هفتاد و شش غنوده همه چشم میشار فش

بر پایهٔ اشاره‌های نظامی عروضی و فریدالدین عطار، درازای کلی نظم شاهنامه ۲۵ سال بوده‌است. در هجونامه در سه جای سخن از سی سال است و یک بار سی و پنج سال گفته می‌شود. اگر آغاز کار شاهنامه ۳۶۷ هـ ق. و سال پایان آن ۴۰۰ هـ ق. پنداشته شود، درازای سرایش شاهنامه به سی و سه سال می‌رسد.[۳۴] بر پایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش بیژن و منیژه و هم‌چنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ هـ ق.، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشته‌است.[۱]

پشتیبانان فردوسی[ویرایش]

نخستین پشتیبان فردوسی در سرایش شاهنامه، شاه سامانی، نصر بن احمد بوده‌است که فردوسی برای کسب اجازه از او دربارهٔ انتقال سروده‌های دقیقی به کتاب خود، با او دیدار داشته‌است؛ و شاه از این کار او شادمان شده و از هیچ کمکی در این راه دریغ نکرده‌است.[۳۵]

به باور نولدکه چنین به نظر می‌رسد که ولی‌نعمت او در توس زندگانی می‌کرده‌است. فردوسی پس از مرگ او که مدت‌ها پیشتر بوده، در دیباچه شعرهای خوبی به یاد وی سروده‌است. این مرد به فردوسی کمک‌های بسیاری کرده‌است. به گمان نولدکه ناخواسته نام ابومنصور بن محمد را برای او می‌آورد.[۳۶] اما با نگرش به دیگر منابع به نام منصور بن ابومنصور محمد می‌توان پی برد. فردوسی منصور را مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار می‌نمایاند و او را گرامی می‌دارد. تنها جایی در سراسر شاهنامه که فردوسی بی‌پرده از دریافت کمک مالی کسی سخن می‌گوید، دربارهٔ منصور است؛ و از آن رو که این ستایش پس از مرگ منصور بوده، پس گمان اینکه این سخن برای پسند وی بوده نادرست است. افزون بر این، از آنجا که فردوسی این ستایش را حتی پس از ستودن محمود از شاهنامه برنداشته، پس نشان‌دهندهٔ گرامی‌داشت و مهر فراوان فردوسی دربارهٔ منصور بوده‌است. تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشندهٔ ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند می‌شود.[۱][۲۹]

حدس می‌توان زد که دست کم چند نفر از مردانی که در خاتمه معمولی نام برده شده‌اند در این زمان نیز جزو دوستان و پشتیبانان او به شمار می‌رفته‌اند. او تنها از دو نفر به نام‌های علی دیلم بودلف و حُییّ بن قتیبه یاد می‌کند که یاریگر وی بوده‌اند. عروضی علی دیلم را از بودلف جدا می‌شمارد. عروضی می‌نویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای او پاک‌نویسی کرده و ابودلف راوی وی بوده‌است. دور نیست که حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین معاف داشته‌است، آن طور که عروضی تصدیق می‌کند، حکمران توس بوده‌است.[۱][۳۶]

چنان‌که نظامی عروضی گفته‌است، پشتیبان فردوسی در دربار محمود، وزیر او احمد بن حسن میمندی بوده‌است. اما این گزارش چندان درست نمی‌نماید. چرا که با آنکه میمندی در دربار محمود دارای جایگاه ویژه‌ای بوده، با این همه در هیچ جای شاهنامه نامی از او به میان نیامده‌است. از سوی دیگر، او از اهل سنت و به سختی متعصب بوده و با رافضیان و قرمطیان دشمنی آشکاری داشته‌است؛ و گمان می‌رود که در برکناری و کشته‌شدن ابوالعباس اسفراینی در سال‌های ۴۰۱ و ۴۰۴ هـ ق. و هم‌چنین در کشته‌شدن حسنک میکال در سال ۴۲۲ هـ ق. — که نسبت رافضی بدو می‌دادند — دست داشته‌است. میمندی پس از اسفراینی در سال ۴۰۱ به وزارت می‌رسد و دستور برگرداندن زبان نامه‌های دولتی — که در زمان اسفراینی به فارسی نگاشته می‌شد — به عربی را داد. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ هـ ق. وزیر بود و سپس برکنار شد و به زندان افتاد و پس از او حسنک میکال وزیر شد؛ بنابراین، وزیری که محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد نه میمندی که حسنک میکال بوده‌است.[۱][۳۷]

بنا بر باور همایونفرخ بزرگ‌ترین و اثرگذارترین پشتیبان و دستگیر فردوسی به ویژه در هنگام پیری و کهنسالی، حُییّ بن قتیب کارگزار توس بوده‌است که او را از پرداخت باج و خراج معاف کرده و از هیچ کمکی دریغ نمی‌داشته و سبب شده تا فردوسی در شش سال آخر سرایش شاهنامه به هیچ‌کس نیاز نداشته‌باشد.[۱][۳۸]

درگذشت و آرامگاه[ویرایش]

نوشتار اصلی: آرامگاه فردوسی
آرامگاه فردوسی در توس خراسان

سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در منابع کهن نیامده‌است. نخستین نوشته‌ای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنقری است که سال ۴۱۶ هـ ق. را آورده‌است. این دیباچه که امروزه بی‌پایه بودن نوشتارهای آن آشکار گردیده، از منبع دیگری یاد نکرده‌است. تذکره‌نویسان پسین، همین تاریخ را بازگو کرده‌اند. حمدالله مستوفی و فصیح خوافی نیز همین رای را دارند.[۱] بنا به گزارش نظامی عروضی، اگر داستان وزارت حسنک میکال به هنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ هـ ق. برای سال درگذشت فردوسی درست‌تر پنداشته می‌شود.[۱][۳۹] جدای از اینها تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بی‌پایه است) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هـ ق. آورده‌است.[۴۰] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفته‌هایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کرده‌است، این‌گونه نتیجه‌گیری کرده‌است که فردوسی می‌بایست پس از سال ۴۰۵ هـ ق. و پیش از سال ۴۱۱ هـ ق. از جهان رفته‌باشد.[۴۱] اما همایونفرخ با در نظر گرفتن این که زایش فردوسی در سال ۳۱۳ هـ ق. و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال درگذشت او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ هـ ق. دانسته‌است.[۶]

چنان‌که مشهور است، واعظ شهر به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد.[۱] و ناچار او را در باغ خودش درون شهر طابران توس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رزان به خاک سپردند. خاک‌جای او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند از نو ساخته می‌شد.[۴۲] خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار توس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمده‌است.[۴۳] پس از آن عبیدالله خان ازبک بنا به تعصبی که بر ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی خاک‌جای فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتری از آن دیدار کرد.[۴۴] در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، خاک‌جای خرابه دوباره ساخته‌شد. خاک‌جای فردوسی بین سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.[۴۵]

مذهب فردوسی[ویرایش]

سنگ مزار فردوسی

بر اساس بیت‌هایی در خود شاهنامه و منابع نخستینی چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران در سال‌های اخیر در مورد کیش وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کرده‌اند. برخی تنها او را شیعه نامیده‌اند؛ برخی دیگر همچون ملک الشعرای بهار این پرسش را بیان کرده‌اند که آیا فردوسی شیعهٔ زیدی، اسماعیلی و یا دوازده امامی بوده‌است. نولدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود ولی او را جزو گروه تندرو (غلات) نمی‌دانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی می‌خواند ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ دفاع از سنی مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی می‌دانست. عباس زریاب خویی بحث می‌کند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعه دوازده‌امامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده شده‌است همان بیت‌هایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آورده‌شده ولی این بیت‌ها همچنان که از سیاق آنها بر می‌آید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیت‌ها شکی باقی نمی‌ماند که فردوسی شیعه بوده‌است. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که توس از دیرباز کانون تشیع بوده‌است و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم به ظاهر شیعه بوده‌اند.[۱][۴۶]

فردوسی در مورد مذهب آسان‌گیر بود و کیش نیاکان خویش را پاس می‌داشت. افزون بر این، نشانه‌های ایمان اسلامی ژرف از خود اظهار نمی‌داشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی می‌پردازد که حتی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بوده‌اند نمی‌بایست در نوشته‌های یک مسلمان پایبند بیایند. با این حال فردوسی در مورد شاخهٔ مذهبی خود (تشیع) تعصب داشت و هم‌چنان‌که از دیباچهٔ شاهنامه برمی‌آید او کیش خود را اسلام راستین می‌دانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سده‌های نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزه‌های میهنی در خراسان آمیخته شده‌بود. به گونه‌ای که خلفای بغداد و طرفداران‌شان در ایران هیچ‌گاه بین «مجوس» (زرتشتیان)، «زندیق» (مانویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به طور کلی) فرقی نمی‌گذاشتند. فردوسی همان‌گونه که نولدکه بیان می‌دارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که پیوندش را با نیاکانش پابرجا نگاه داشته‌بود.» فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پی اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خرد، دل و یا دلیل نمی‌توان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صرف وجود آفرینش به خودی خود تقریر می‌شوند. به همین دلیل او خدا را در حالی می‌پرستید که در مورد چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. بر اساس باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها به ارادهٔ خدا برای انسان‌ها رخ می‌دهند. این باور بی‌چون‌وچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه به علت تقدیرگرایی که احتمالاً ناشی از تأثیر زروانیان بر منابع دورهٔ ساسانی است، آشفته می‌گردید و وی دچار تناقض گویی می‌شد.[۱]

فردوسی از دل و جان شیفتهٔ روایت‌های کهن میهنی ایران بود. عشق و دلدادگی او نسبت به شاهان و پهلوانان ایران از هر بیتی که به نام آنها می‌سراید آشکار می‌شود. فردوسی آنها را خداپرست شناسانده و هیچ خوانندهٔ ریزبینی جز این احساس نخواهد کرد که آمرزش خدایی بهرهٔ همه آن‌ها شده‌است. به باور او آتش تنها برای نشان کردن سمت نماز است، در صورتی که تنها خدا را می‌پرستیده‌اند. فردوسی بی‌گمان مذهبی است. او به راستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همه پهلوانان خود حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر ترسا خوانده می‌شود، نیز شامل می‌دارد. بنا بر گفتهٔ او به چگونگی خدا نمی‌توان پی برد، تنها بس است که آدم به بودن او باور داشته‌باشد. در افسانه‌ای که از منبعی اسلامی گرفته‌شده و دربارهٔ زیارت اسکندر از کعبه است اظهار می‌کند که خدای زمین و زمان نیازی به جا و مکان ندارد. هنگامی که می‌گوید برای پیشینیان ما آتش تنها برای نشان دادن سمت نیایش بود، همان‌طوری که برای اعراب سنگ سمت پرستش است در این مورد به هیچ روی احترام ویژه‌ای برای اسلام ابراز نداشته‌است. هنگامی که بیان می‌کند که چگونه چهار دین ایرانی، یهودی، یونانی (مسیحی) و عربی (اسلام) برای خاطر بشریت با هم ستیز می‌کنند و تنها با چند واژهٔ کوتاه برتری اسلام را بیان می‌دارد، به آسانی می‌توان درک کرد که ستیز بر سر کیش برای شاعر به هیچ روی لذت‌بخش نبود. در هر حال به هیچ روی نمی‌توان اثری یافت که بر طبق آن بشود فردوسی را متعصب مذهبی نامید. با وجود این در برخی جاهای دیگر فردوسی به طور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد می‌کند. اما از طرفی هم باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری او متهم به روی برگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام می‌شد. چنین به نظر می‌رسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستی شدیدی داشته‌است؛ که با توجه به این که در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس این‌گونه گفتار و رفتار فردوسی نیازمند علت‌های بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبوده‌است. نولدکه این پرسش را بیان می‌کند که چگونه فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن عرب است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیش‌ها داوری می‌کند و دست بالا نیمه‌مسلمانی بیش نیست، این‌گونه نسبت به داماد پیغامبر اخلاص و ارادت ابراز می‌دارد؛ و ادامه می‌دهد که این‌گونه اندیشه در میان ایرانیان برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با وجود اینکه خود را ایرانی می‌داند اعراب را دوست ندارد اما تمایل به تشیع دارد.[۴۷][۴۸]

افسانه‌های زندگی فردوسی[ویرایش]

آرامگاه فردوسی در توس خراسان

افسانه‌های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته‌شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه‌خوانان پدید آمده‌اند. بی‌پایه بودن بیشتر این افسانه‌ها به‌آسانی با بهره‌گیری از منابع تاریخی یا با بهره‌گیری از سروده‌های شاهنامه روشن می‌شود. از این دست می‌توان داستان راه یافتن نسخهٔ پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بوده‌است به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاع‌فروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و هم‌زمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.[۴۹] با این همه، هرچند که برخی گفته‌ها مانند آنچه که نظامی عروضی آورده، جای تردید دارد، اما از سویی دلیل محکمی هم در رد آنها نیست؛ و برخی از آنها با نگرش به منابع دیگر درست انگاشته می‌شوند. مانند آوردن داستان سفر فردوسی به غزنه و رویارویی او با محمود در کتاب تاریخ سیستان، و یا نمونهٔ دیگر اینکه نظامی گنجوی و عطار نیز به کشمکش فردوسی با محمود و رفتار ناسپاسانهٔ محمود در برابر فردوسی و حتی فقاع‌نوشی فردوسی و بخشیدن پاداش محمود اشاره کرده‌اند.[۱][۳۹]

افزون بر اینها، در دیباچهٔ بایسنقری داستانی از سفرنامهٔ ناصرخسرو آمده‌است که ناصرخسرو در سال ۴۳۷ هـ ق. در راه سرخس به توس کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه می‌بیند که می‌گویند از پاداشی که محمود برای فردوسی فرستاده بوده‌است، ساخته شده و چون فردوسی در آن هنگام درگذشته بوده، وارثش آن پاداش را نپذیرفته‌است. این داستان در دست‌نویس‌های سفرنامه نیست، اما تقی‌زاده گمان بر درستی آن دارد. نولدکه هم در آغاز آن را برساخته می‌دانست اما بعدها از رای خویش برگشت.[۱][۳۹]

فردوسی و سلطان محمود[ویرایش]

افسانه سرایش شاهنامه به فرمان سلطان محمود[ویرایش]

آرامگاه فردوسی در توس خراسان

فردوسی در اوایل سال ۳۸۹ هـ ق. یک شاهنامهٔ کامل پیشکش احمدخان لنجانی کرده‌است. بر این پایه، بخش زیادی از روایت‌های معمولی که فردوسی شاهنامه را برای سلطان محمود غزنوی ساخته و بلکه سلطان محمود او را وادار به این کار کرده و پیش از آنکه اصلاً فردوسی را بشناسد در نظر داشته‌است که خدای‌نامه به نظم آورده شود، به کلی بی‌پایه می‌گردد. برای آن که سبکتگین پدر محمود در ماه شعبان ۳۸۷ هـ ق. مرده و محمود مدت‌ها برای به دست آوردن تاج و تخت در زد و خورد بوده و تازه در جریان سال ۳۸۹ هـ ق. حکمران خراسان شده‌است و به فرض این‌که آن صورت پیشین شاهنامه ناقص‌تر از شاهنامه‌ای که یازده سال بعد تمام شده‌بود، بوده‌باشد، باز در هر حال شاعر بخش بیشتر کار را پیش از آن که به فکر محمود بیفتد و در زمانی که هنوز تابع سامانیان بوده، به پایان رسانده‌است. به حدس نولدکه بخش زیادی از کتاب را در وطنش سروده‌است. اما به طوری که از آخرین بیت یک نسخهٔ لندن برداشت می‌شود، فردوسی مدتی در خان لنجان نزدیک اصفهان نزد احمد بن محمد که یکی از بزرگان بوده، به سر برده‌است.[۵۰]

با قدرت‌یابی محمود در خراسان، فردوسی بر آن می‌شود که پس از پایان کار، نام او را در کتاب خویش بیاورد. اما او نمی‌توانست منتظر بماند تا کار به انجام برسد، و از سوی دیگر فردوسی به پایان نزدیک می‌شد و هنوز محمود به او توجهی ننموده‌بود، پس همین، سبب اشاره‌هایی گلایه‌گونه نسبت به محمود شد. تا این‌که سرانجام در هجونامه همهٔ ستودن‌های پیشین محمود در شاهنامه از میان رفت. همان‌گونه که پیشتر رفت، فردوسی در هجونامه چندین بار از «از این نامه» یاد می‌کند و همین سبب شده‌است که نولدکه نتیجه گیرد که هجونامه به عنوان پیوست شاهنامه سروده شده و هدف فردوسی از این کار بازپس‌گرفتن ستایش‌های پیشین خویش بوده‌است؛ بنابراین شاهنامه همان‌گونه که فردوسی در هجونامهٔ خویش یادآور شده، به نام محمود نبوده‌است.[۱]

ستایش سلطان محمود در شاهنامه[ویرایش]

فردوسی در جای جای شاهنامه بیش از همه به ستایش محمود پرداخته و ستودن دیگران بیشتر در لابلای ستایش محمود آورده شده‌است.[۳۹] او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی‌شده است، به ستایش محمود پرداخته و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کرده‌است. اما راستی و پاکی‌ای که در بیت‌های ستایش منصور به چشم می‌خورد، در بیت‌های ستودن محمود دیده نمی‌شود. هم‌چنین او آشکارا محمود را اندرز می‌دهد. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود. با این همه، در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافت کمک محمود نیست.[۱]

از دیگر سوی، اگر فردوسی می‌خواست در قلمروی سلطان محمود — که سلطان مقتدر سنی‌مذهب و ترک‌زاده بود — به سرودن شاهنامه و بیان سرگذشت نیاکان خود و پیروزی‌های آنان بر ترکان بپردازد و با این همه از گزند وی در امان ماند، چاره‌ای نداشت جز آنکه به ستودن او دست زند. او یا بایست زادگاه خود را ترک می‌کرد یا پس از روی کار آمدن محمود از سرایش شاهنامه دست می‌کشید. اما اینها ممکن نبود؛ بنابراین او بر آن می‌شود تا شاهنامه را به نام محمود کند و او را با رساترین و بلندترین واژه‌ها می‌ستاید تا به او بدبین نشوند و شاعری او را بازیچه نگیرند.[۵۱]

دیدگاه دیگران دربارهٔ فردوسی[ویرایش]

در همان سال‌های آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه‌ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاست‌های ایران‌ستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ هـ ق.، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کرده‌است.[۵۲]

سعدی شیرازی به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد می‌کند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام برده‌است و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژه به واژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» می‌گویند:

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه‌کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است

نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض — که شیعه بوده‌است — شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانسته‌اند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربه‌سر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/ از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کرده‌اند. گمان می‌رود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایران‌ستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشته‌اند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بی‌ارزش دانسته‌اند.[۵۳]

تا دو سده پس از فردوسی، در کتاب‌های تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه گردآوری می‌شده‌است، نامی از فردوسی نیست، و از همین رو در کتاب‌هایی چون تاریخ یمینی، زین‌الاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمةالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانه‌ای از بزرگ‌ترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۵۴]

جدا از سکوت آگاهانه که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بوده‌است و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه سخنی نیاورده‌اند، در سرزمین‌های دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبه‌قاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کرده‌اند یا او را ستوده‌اند.[۵۵] برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیده‌ای از شاهنامه گرد آورد[۵۶] و نظامی عروضی در میانه‌های سدهٔ ششم هـ ق. نخستین زندگی‌نامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ هـ ق. نیز بخشی از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده‌شد.[۵۷]

پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغاز سدهٔ هشتم هـ ق. در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخه‌ای که یافته بود، پدیدآورد. در روزگار تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ هـ ق. در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنقر میرزا ویرایشی نگاره‌دار از شاهنامه پدیدآورده‌شد که گمان می‌رود بسیاری از نسخه‌های موجود شاهنامهاز روی آن نوشته شده‌است.[۵۸][۵۹] صفویان با درنگریستن به اینکه خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژه‌ای به فردوسی داشتند.[۶۰]

فردوسی‌پژوهی[ویرایش]

تندیس فردوسی در میدان فردوسی تهران

از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانه‌ترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهش‌ها و یادداشت‌های فراوان پدیدآورده‌است و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیده‌است.[۶۱][۶۲] هم‌چنین کتاب بازنوشت شاهنامه فردوسی اثر میرجلال‌الدین کزازی در نشست فردوسی‌پژوهی سرای اهل قلم رونمایی شده‌است.[۶۳] کتاب‌های از اسطوره تا حماسه و نارسیده ترنج اثر سجاد آیدنلو نیز در همین زمینه به چاپ رسیده‌است.[۶۴]

از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهش‌های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفته‌است. ژول مول، تئودور نولدکه، سیدحسن تقی‌زاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملک‌الشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناخته‌ترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۶۵] دوازده تن از نویسندگان و پژوهشگران، از جمله جلال خالقی، محمدعلی اسلامی ندوشن، منصور رستگار فسایی، بهرام گرگین، محبوبه کاشانی، میرجلال‌الدین کزازی و دیگران داستان‌های شاهنامه را به نثر درآورده‌اند.[۶۶]

همه ساله نشست‌های گوناگونی در زمینه فردوسی‌پژوهی و شاهنامه‌پژوهی در ایران و جهان برگزار شده و می‌شود. از آن دسته نشست فردوسی‌پژوهی در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۶۷] و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۶۸] را می‌توان نام برد.

برخی از کتاب‌هایی که در این زمینه چاپ شده‌اند عبارتند از: از رنگ گل تا رنج خار (شکل‌شناسی داستان‌های شاهنامه) نوشتهٔ قدمعلی سرامی، هزارافسان کجاست؟، نوشته بهرام بیضایی، پارسیان و من (در سه جلد: کاخ اژدها، راز کوه پرنده، رستاخیز فرا می‌رسد) نوشتهٔ آرمان آرین، نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلال‌الدین کزازی، تصحیح شاهنامه به کوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه به کوشش عزیزالله جوینی، ویرایش شاهنامه به کوشش فریدون جنیدی (دورهٔ شش جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، شاهنامه فردوسی، حماسه پهلوانی (مجموعه سخنرانی)، مقایسه رفتار چند شخصیت شاهنامه نوشته رحمت‌الله مهراز، فردوسی و ادبیات حماسی (مجموعه سخنرانی)، سخنی چند دربارهٔ شاهنامه نوشته عبدالحسین نوشین، جاذبه‌های فکری فردوسی نوشته احمد رنجبر، کتاب‌شناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار، رازهای شاهنامه (مجموعه مقالات) به کوشش یاسر موحدفر.[۶۹]

اندیشهٔ فردوسی[ویرایش]

شاهنامه سرگذشت پایداری‌های ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان و نمود روح ملی ایران و بیان آرمان‌های جاودانی ایرانیان است. با این که فردوسی را مسلمانی باورمند دانسته‌اند، با این حال باورهای دینی او با بیزاری از قومی مهاجم منافات نداشت. از یک سوی، خلافت عربی بغداد مورد نفرت ایرانیان بود؛ و از دیگر سوی، انس فردوسی با تاریخ و داستان‌های سراسر جلال و شکوه باستانی کینهٔ او را نسبت به قوم پیروز برمی‌انگیخت. نامهٔ رستم هرمزد به برادرش هم‌زمان با جنگ قادسیه از شاهکارهای فردوسی و آیینهٔ روح او و ایرانیان روزگار اوست. او در نامه‌ای که سروده در عالم خیال احساسات ایرانیان مورد هجوم را به تصور درآورده، از سوی دیگر فرمانروایی بندگان و بی‌هنران و خونریزی‌ها و بیدادگری‌های آنان و خواری و سیه‌روزی روزگار خود را نیک نگریسته و آن‌گاه گذشته را با حال درآمیخته‌است:[۷۰]

بر ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت دریغ این بزرگی و این فر و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زیان
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد که خواهدشد این تخت شاهی بباد
چو با تخت منبر برابر کنند همه نام بوبکر و عمّر کنند
تبه گردد این رنج‌های دراز نشیبی دراز است پیش از فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر ز اختر همه تازیان راست بهر
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
به رنج یکی دیگری بر خورَد به داد و به بخشش همی‌ننگرد
ز پیمان بگردند وز راستی گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی سوار آنک لاف آرد و گفتگوی
رباید همی این ازآن آن ازین ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر
شود بندهٔ بی‌هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام همه چارهٔ ورزش و ساز دام
چو بسیار ازین داستان بگذرد کسی سوی آزادگی ننگرد
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد دهن خشک و لبها شده لاژورد

به باور نولدکه میهن‌پرستی یا همان ایران‌پرستی فردوسی گونه‌ای ایران‌پرستی معنوی محض بود. وطن‌پرستی او شوق بی‌پایان برای ملتی بود که یکپارچگی و بزرگواری آنان پیشترها از بین رفته‌بود. فردوسی این احساسات را به زیباترین و جاندارترین شیوه نمایان کرد. دشمنی با ترک‌ها درون‌مایهٔ بیشتر جنگ‌نامه‌های اوست. به یقین فردوسی خشنود نبود از اینکه یک نفر ترک بر میهن او فرمانروایی می‌کرد.[۷۱]

وطن‌پرستی در شاهنامه برکنار از نژادپرستی و تعصب‌های از سر نادانی است. وطن‌پرستی فردوسی احساسی حکیمانه همراه با میانه‌روی و خردمندی و مهر انسانی و سربه‌سر دور از نژادپرستی است. عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران، و آرامش و آبادی ایران، و آزادی و آسایش مردم ایران، و برخورداری آنها از دادگستری است. بیزاری‌ای که از مهاجمان است به سبب تبار آنان نیست، به سبب این است که بیگانه به نادرستی و به ناخواست مردم به این سرزمین یورش آورده، و چون با فرهنگ بیگانه است و از دوستی و پشتیبانی مردم بی‌بهره است ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویران‌سازی فرمان می‌راند. شاهنامه حماسه ملی مردم ایران، و ستایش ایران و ایرانیان است و از دشمنان ایران بیزاری دارد. اما فردوسی هر جا در میان اقوام بیگانه نیکی و دانایی و خردمندی می‌بیند از بیان آن بازنمی‌ایستد. به عنوان نمونه پیران ویسه را با این که از تورانیان و سپهسالار دشمن است به خردمندی و دوراندیشی و فرزانگی و مداراجویی و پاکدلی و آزادگی و مردانگی و جوانمردی می‌ستاید.[۷۲]

فردوسی به سبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیین‌های باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهی‌ها افزود به‌گونه‌ای که پس از آن، این دانسته‌ها، جهان‌بینی شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، می‌توان آیین باده‌گساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشان‌دهنده واقعیت ذات و گوهر آدمی می‌دانست که انسان باید در گاه شادمانی شراب بنوشد، اما شادی و مستی آن است که از راه باده‌خواری به دست آید نه از مستی. او اعرابی را که با آیین می‌گساری بیگانه‌اند نکوهش می‌کند.[۱][۱۸]

فردوسی در منظومه خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خرد و دانش دریغ نکرده و از آن به نیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هر چه ایزد داد بهتر و برتر شمرده‌است. فردوسی در ستایش خرد به پیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشته‌است.[۷۳] او سرودهٔ خود را با ذکر خِرَد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، شروع کرده:

به نام خداوند جان و خِرَد کزین برتر اندیشه بر نگذرد

فردوسی خود خردگراست و عاشق خرد و فلسفهٔ خرد است. او خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبی‌ها می‌داند. به باور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غم‌ها و شادی‌ها، همه بر اثر بود و نبود خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و به آرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است می‌رسد:

ازو شادمانی و زویت غمی است وزویت فزونی و زویت کمی است
کسی کو خرد را ندارد ز پیش دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

فردوسی قهرمانان راستین شاهنامه را کسانی می‌داند که خرد را معیار اندیشیدن قرار می‌دهند و هیچ‌گاه بازیچهٔ دست این و آن نمی‌شوند و برعکس بی‌خرد کج‌رو است و به هدف نمی‌رسد. در نبرد زندگی و میدان جنگ آن پیروز است که خرد دارد و همان‌طور که نابینا از دیدن خوبی‌ها و زیبایی‌های طبیعت بی‌بهره است بی‌خرد نیز از دیدن زیبایی معنوی بهره‌ای ندارد.

خرد چشم جان است چون بنگری تو بی‌چشم شادان جهان نسپری

فردوسی برای شناسایی خرد و این‌که خرد چیست و با چه وسیله‌ای می‌توان آن را دریافت و از آن سود جست و چه دگرگونی‌هایی ممکن است خرد در وضع تنی و روانی انسان ایجاد کند، ویژگی‌هایی چند برای خرد و خردمند برمی‌شمارد:

نخستین نشان خرد آن بود که از بد همه ساله ترسان بود
بداند تن خویش را در نهان به چشم خرد جست راز جهان
خرد افسر شهریاران بود همان زیور نامداران بود
بداند بد و نیک مرد خرد بکوشد به داد و بپیچد ز بد
خداوند هوش و زمان و مکان خرد پروراند همی با روان

فردوسی نمودهای اخلاقی زیر را سرچشمه‌های خرد می‌داند و بنیاد آن به شمار می‌آورد: دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، سخن بهنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمان‌برداری از خداوند و ده‌ها موضوع دیگر. انسان خردمند اندیشهٔ سازنده‌ای دارد که به کمک آن سیر زندگی را گزینش کرده و راه پیشرفت را در پیش می‌گیرد. وی خردمندان را افرادی خداشناس می‌شناساند که با بینایی و شناسایی کامل خدا را می‌پرستند نه برای ترس از دوزخ یا چشمداشت بهشت؛ بنابراین به باور فردوسی، با هوش و استعداد که در روان‌شناسی از آن نام برده می‌شود فرق دارد. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که می‌تواند دارنده‌اش را به برترین جایگاه‌های انسانیت برساند و افزون بر این‌که وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزش‌ترین چیزی است که بود و نبود راستین انسان به آن وابسته است.[۱][۷۴]

نکته درخور توجه این است که با وجود این‌که کتابش پر از کارهای شگفت‌انگیز و پر از سحر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز می‌دارد. او توجه ویژه‌ای به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دهش پربهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۷۵]

فردوسی در سخن امانت‌دار است و حق‌شناس. او در گفتار بی‌پرده است که نمونه‌اش در انتقاد از شعر دقیقی و فراخواندن پادشاهان به دادگستری است. باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش کوشش و دانش، مهر به همسر و فرزند، ستایش درنگ در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و رشک و باور به ناپایداری جهان از دیگر ویژگی‌هایی است که در سراسر شاهنامه به چشم می‌خورد؛ و سرانجام این‌که او خودآگاه است، خودآگاه دربارهٔ درستی باورها و گفته‌های خویش و خودآگاه دربارهٔ جاودانی آفریده خود.[۷۶]

فردوسی در شمار آن شاعران نه چندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابت گفتار و پاکی سخن او آلوده نشده و حتی واژه‌ای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزده است. آن‌جا هم که او ناگزیر از به نظم کشیدن سخن خشمگینانهٔ قهرمانان داستان‌هایش بوده و دشنامی از زبان آن‌ها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارف‌ترین واژه‌هایی از این دست فراتر نرفته‌است. ناسزاهایی که فردوسی به خاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آن‌ها بوده، هیچ‌یک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامی که به دیوان دیگر شاعران نگریسته می‌شود بهتر دریافت می‌گردد. همین عفت کلام و نجابت بیان، او را به ساخت مضمون‌های تازه‌ای راه‌بری کرده‌است که در اوج نازک‌خیالی و آفرینندگی هستند.[۷۷]

جایگاه جهانی فردوسی[ویرایش]

سردیس فردوسی ساختهٔ افشین اسفندیاری در موزهٔ شهر سارایوو - بوسنی

نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شده‌است. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبان‌های زنده جهان برگردانده شده‌است.

هانس هاینریش شدر ایران‌شناس آلمانی در سخنرانی‌ای که در کنگرهٔ فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده‌بود، می‌گوید چیرگی بر ایران به دست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سبب‌های گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شدهٔ خویش است. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سدهٔ نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی می‌داند.[۷۸]

تندیس‌های فردوسی[ویرایش]

نوشتار اصلی: تندیس‌های فردوسی

تندیس‌های زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهن‌ترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیس‌های دیگر: تندیس میدان فردوسی تهران، تندیس میدان فردوسی کرمانشاه، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس کتابخانه ملی ایران در تهران، تندیس رم ایتالیا، تندیس سفارت ایران در پاریس، تندیس دوشنبه تاجیکستان و تندیس آرامگاه فردوسی.[۷۹]

بزرگ‌داشت و گرامی‌داشت فردوسی[ویرایش]

نوشتار اصلی: هزاره فردوسی

هزارهٔ فردوسی (یا جشن هزاره فردوسی)، مجموعهٔ آیین‌هایی بود که به مناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ در تهران، توس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایران‌شناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. به مدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانی‌هایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد گردید و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی به چاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهم‌ترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۸۰]

هم‌زمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانی‌هایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایش‌هایی از داستان‌های شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای گوناگون، خیابان‌ها و دبستان‌ها و دبیرستان‌هایی به نام فردوسی نام‌گذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکت‌کنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در توس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شده‌بود، با حضور رضا شاه پهلوی افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسه‌های سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیین‌های هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامه‌شناسی در ایران و جهان گردید. افزون بر نوشتارهای روزنامه‌ها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه به سرمایهٔ کتابفروشی‌های خاور و بروخیم به چاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شماره‌های مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسی‌نامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شماره‌ای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۸۱]

به پیشنهاد بنیاد شاهنامه فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیین‌های جهانی هزاره شاهنامه به مناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۸۲] هم‌چنین نمایشگاهی شامل نگاره‌های مختلف از این اثر فردوسی در موزهٔ پرگامون برلین در سال ۲۰۱۱ میلادی برگزار شد.[۸۳]

در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌است.[۸۴] هر سال در این روز آیین‌های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاه‌ها و نهادهای پژوهشی برگزار می‌شود.

راه‌اندازی نهادهایی به نام فردوسی[ویرایش]

نشان مؤسسه فردوسی برای مطالعات فارسی

نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهش‌های مرتبط با شاهنامه‌پژوهی راه‌اندازی شد، بنیاد شاهنامه فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران پهلوی دوم در سال ۱۳۵۰ راه‌اندازی شد.[۸۵] پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شده‌است، ادغام شد.[۸۶]

دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردم‌نهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیان‌گذاری شده‌است. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۸۷] از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ میلادی سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت بر پایهٔ سال خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۸۸]

در پائیز سال ۱۳۸۹، در ادامه گسترش مناسبات فرهنگی میان دو کشور ایران و آلبانی و طبق توافقنامه همکاری صورت گرفته بین ۲ نهاد فرهنگی و آموزشی و به عنوان یک ادای احترام به «هزاره شاهنامه فردوسی» توسط یونسکو در سال ۲۰۱۰، «مؤسسه مطالعات ایران‌شناسی و زبان فارسی» با نام مؤسسه فردوسی در تیرانا و در سطح دانشگاهی آغاز به کار کرد. [۸۹]

جستارهای وابسته[ویرایش]

یادداشت‌ها[ویرایش]

  1. برای آگاهی بیشتر دربارهٔ هجونامه به بخش سروده‌های فردوسی بنگرید.
  2. فردوسی در شاهنامه از شاهنامهٔ ابومنصوری با نام نامورنامه یاد می‌کند:
    چو بشنید از ایشان سپهبد سخن یکی نامور نامه افگند بن
  3. برای آگاهی بیشتر دربارهٔ درستی گفته‌های نظامی عروضی در پشتیبانی میمندی از فردوسی، به بخش پشتیبانان فردوسی بنگرید.

پانویس[ویرایش]

  1. ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ ۱٫۱۳ ۱٫۱۴ ۱٫۱۵ ۱٫۱۶ ۱٫۱۷ ۱٫۱۸ ۱٫۱۹ ۱٫۲۰ ۱٫۲۱ ۱٫۲۲ ۱٫۲۳ ۱٫۲۴ ۱٫۲۵ ۱٫۲۶ ۱٫۲۷ ۱٫۲۸ ۱٫۲۹ ۱٫۳۰ ۱٫۳۱ «FERDOWSI, ABU'L-QĀSEM»(انگلیسی)‎. دانشنامه ایرانیکا، ۶ بهمن ۱۳۹۰. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در 12 August 2016. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ «Ferdowsī. (2014). In Encyclopædia Britannica»(انگلیسی)‎. دانشنامه بریتانیکا، ۲۹ مرداد ۱۳۹۳. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در 12 August 2016. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  3. همایونفرخ، شاهنامه و فردوسی، ۲۷۲–۲۷۳.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۱۶.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۷۸.
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ همایونفرخ، شاهنامه و فردوسی، ۱۷۶۱.
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۶۴.
  8. دوستخواه، شناخت‌نامهٔ فردوسی و شاهنامه، ۲۴.
  9. شاپور شهبازی، زندگی‌نامه تحلیلی فردوسی، ۸۰.
  10. فروخ، تاریخ الأدب العربی، ۴۹۳.
  11. الحاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور (الحاکم)، ۵۱.
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۸۰.
  13. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۷۲.
  14. ریاحی، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، ۱۲.
  15. ریاحی، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، ۱۳.
  16. دوستخواه، شناخت‌نامهٔ فردوسی و شاهنامه، ۲۲.
  17. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۷۴.
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۴.
  19. دوستخواه، شناخت‌نامهٔ فردوسی و شاهنامه، ۲۰.
  20. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۷۵–۷۶.
  21. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۱۷۹.
  22. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۸۲–۸۴.
  23. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۴۵.
  24. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۵۱.
  25. ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ ۲۵٫۲ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۰.
  26. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۴۴.
  27. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۹۸.
  28. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۰۲–۱۰۳.
  29. ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۱۷.
  30. ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۱۷–۸۱۸.
  31. سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۱۸.
  32. مینوی، فردوسی و شعر او، ۳۸–۴۰.
  33. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۲۴.
  34. ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ ۳۴٫۲ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۱۹.
  35. همایونفرخ، شاهنامه و فردوسی، ۱۰۷۴–۱۰۸۶.
  36. ۳۶٫۰ ۳۶٫۱ نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۸۳–۸۴.
  37. سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۰–۸۲۱.
  38. همایونفرخ، شاهنامه و فردوسی، ۱۰۸۷–۱۱۱۲.
  39. ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ ۳۹٫۲ ۳۹٫۳ سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۱.
  40. مینوی، فردوسی و شعر او، ۴۲.
  41. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۵۲–۱۵۶.
  42. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۳۷۲.
  43. یاحقی، کتاب پاژ (ویژهٔ توس و فردوسی)، ۱۵۷.
  44. محیط طباطبایی، فردوسی و شاهنامه، ۱۵۵–۱۵۶.
  45. «تاریخچه آرامگاه فردوسی». روزنامه خراسان، ۱۹ تیر ۱۳۹۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۶ شهریور ۱۳۹۴. 
  46. سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۲–۸۲۳.
  47. نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۱۰۵–۱۱۵.
  48. سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۳.
  49. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۷۰–۱۷۳.
  50. نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۸۲–۸۳.
  51. سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۲.
  52. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۶۰.
  53. ریاحی، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، ۱۸۱–۴۷۷.
  54. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۶۵.
  55. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۶۶–۱۶۸.
  56. ریاحی، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، ۲۱۶–۲۱۷.
  57. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۲۱۵–۲۱۶.
  58. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۸۱–۱۸۳.
  59. «آشنایی با نفیس‌ترین نسخه شاهنامه؛ «شاهنامه بایسنقری»». خبرگزاری فارس، ۸ آبان ۱۳۸۷. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۶ شهریور ۱۳۹۴. 
  60. احتشامی هونه‌گانی، خسرو. «راز هدیه شهریاران صفوی «شاهنامه فردوسی»» (PDF). فرهنگ اصفهان (نورمگز)، ش. ۱۶ (تابستان ۱۳۷۹): ۲۶–۳۳. doi:doi. 
  61. «شاهنامه فردوسی، مشهورترین اثرِ ناشناخته». خبرگزاری بی‌بی‌سی فارسی، ۷ خرداد ۱۳۸۷. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  62. «گفتگو با جلال خالقی مطلق: ۵۰ سال کار برای تصحیح شاهنامه». خبرگزاری دویچه‌وله فارسی، ۲ شهریور ۱۳۹۳. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  63. «رونمایی از اثر تازه کزازی در نشست «فردوسی پژوهی»». خبرگزاری ایبنا، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۲ مهر ۱۳۹۴. 
  64. «معرفی دو کتاب از سجاد آیدنلو، در زمینه شاهنامه‌پژوهی». پایگاه اینترنتی انسان‌شناسی و فرهنگ. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۲ مهر ۱۳۹۴. 
  65. «معرفی چاپ‌های شاهنامه در جهان». روزنامه خراسان، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  66. «نخستین برگردان شاهنامه فردوسی به زبان پشتو». پایگاه اینترنتی بی‌بی‌سی فارسی، ۱ اردیبهشت ۱۳۹۳. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۲ مهر ۱۳۹۴. 
  67. «بازتاب خبر نشست فردوسی پژوهی». پایگاه اینترنتی بنیاد فردوسی توس، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۲ مهر ۱۳۹۴. 
  68. «برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا». پایگاه اینترنتی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، ۲۷ بهمن ۱۳۹۲. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۲ مهر ۱۳۹۴. 
  69. «گزیده کتابشناسی شاهنامه فردوسی: به مناسبت کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی» (PDF). فصلنامهٔ هنر، ش. ۱۹ (تابستان و پاییز ۱۳۶۹): ۲۳۳–۲۴۵. doi:doi. 
  70. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۸۷.
  71. نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۱۱۵–۱۱۶.
  72. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۱۹۳–۱۹۴.
  73. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۲۵۸.
  74. رنجبر، جاذبه‌های فکری فردوسی، ۷۱–۹۰.
  75. نولدکه، حماسهٔ ملی ایران، ۱۱۵.
  76. سعادت، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، ۸۲۵.
  77. ناظری، نعمت. «عفت کلام در شعر فردوسی» (PDF). چیستا (تهران)، ش. ۶۶–۶۷ (اسفند ۱۳۶۸ و فروردین ۱۳۶۹): ۷۹۶–۸۰۶. doi:doi. 
  78. «فردوسی و شاهنامه او در آلمان». خبرگزاری بی‌بی‌سی فارسی، ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  79. «از تهران تا رم، نگاهی به تندیس‌های فردوسی در ایران و جهان». مشرق نیوز، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۹ آذر ۱۳۹۲. 
  80. «تاریخچهٔ آرامگاه فردوسی». در کتاب پاژ (ویژهٔ توس و فردوسی). ویرایش محمدجعفر یاحقی. مشهد، ۱۳۷۳. ص ۱۵۸. 
  81. ریاحی، فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، ۳۷۴–۳۷۵.
  82. ریاحی، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، ۲۶.
  83. «مینیاتورهای گرانبهای شاهنامه در برلین». پایگاه اینترنتی بی‌بی‌سی فارسی، ۴ فروردین ۱۳۹۰. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۲ مهر ۱۳۹۴. 
  84. «شاهنامه در روز فردوسی». خبرگزاری بی‌بی‌سی فارسی، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۰۸ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴. 
  85. «بنیاد شاهنامهٔ فردوسی». دانشنامه جهان اسلام. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۷ تیر ۱۳۹۵. 
  86. «معرفی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی». پایگاه اینترنتی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۷ تیر ۱۳۹۵. 
  87. «پایگاه اینترنتی بنیاد فردوسی شاخه توس». بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ اوت ۲۰۱۶. بازبینی‌شده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۴. 
  88. «ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در سازمان یونسکو»(انگلیسی)‎. یونسکو. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در 08 August 2016. بازبینی‌شده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۴. 
  89. سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی - گشایش مؤسسه ایرانشناسی فردوسی در آلبانی

منابع[ویرایش]

پیوند به بیرون[ویرایش]

برای مطالعه بیشتر[ویرایش]

  • کوورجی کویاجی، جهانگیر. جلیل دوستخواه. پژوهش‌هایی در شاهنامه. تهران: زنده‌رود، ۱۳۷۱. 
  • مختاری، محمد. حماسه در رمز و راز ملی. تهران: توس، ۱۳۷۹. شابک ‎۹۶۴-۳۱۵-۵۲۴-۲. 
  • حمیدیان، سعید. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. تهران: مرکز، ۱۳۷۲. 
  • رازهای شاهنامه. به کوشش یاسر موحدفر. تهران: پازینه، ۱۳۹۰. شابک ‎۹۷۸-۶۰۰-۱۸۰-۰۱۱-۵. 
  • فردوسی و شاهنامه/ مجموعه سی و شش گفتار. به کوشش علی دهباشی. تهران: مدبر، ۱۳۷۰.