سیاوش گرد شهر سیاوش در شاهنامه است. به زعم شاهنامه آن شهر را سیاوش بنا کرده بود امّا سیاوش که کمتر از یکسال در توران زنده نماند نمیتوانست چنین شهری را احداث کرده باشد. سیاوش هنگام عزیمت یا پناهندگی نخست با استقبال گرم افراسیاب مواجه شد حتی دو شاهزاده خانم را به عقد او درآمدند، ولی دسیسهچینان و حاسدان از موفقیت یک بیگانه نزد افراسیاب سعایت کرده او را از چشم پادشاه توران انداختند که متعاقب آن فرمان قتلش صادر شد.
به احتمال یقین سیاوش گرد حتی از قبل یک هزاره از پیش تحت عنوان دیگری وجود داشته و وقتی سیاوش به خوشی و میمنت با فرنگیس دختر افراسیاب وصلت نمود افراسیاب آنجا را به سیاوش و دخترش بخشید تا آسوده در آن زندگی نمایند. افراسیاب از این وصلت بسیار خوشحال بود و اراضی وسیعی از مرز چین تا ختن را تحت فرمان سیاوش درآورد تا حکمرانی کند.[۱] بزودی سیاوش همراه همسرش با خدم و حشم راهی سیاوش گرد مرکز ایالات مزبور شد و وقتی که به آنجا رسید سرگرم آباد کردن و احداث بناهای جدید شد، بنابر این ممکن است سیاوش آنجا را نوسازی کرده باشد نه احداث.
هزار جنگجوی ایرانی همراه سیاوش در این سفر بیبازگشت بود مضاف بر این عدهایی سوار تورانی با فرماندهی پیران در معیت او بودند که در میان اینان حتماً جاسوسان افراسیاب نا ملموس حضور داشتند که افعال سیاوش را تحت نظر داشتند. خطرناکترین فرد تورانی برادر افراسیاب گرسیوز بود هم او باعث صدور فرمان قتل سیاوش گشت.
سیاوش در پایتخت جدیدش دست به کارهای خارقالعاده دست زد که برخی از اینها برای تورانیان ناخوشایند بود و باعث تحریک آنان میشد. نخستین اقدام وی ساخت یا مرمت شهر و حصارهای آن و ابنیههایی منقوش به اسطورههای ایرانی و افراد مورد علاقهاش مانند کیکاووس با کاخش، رستم و گرزش، گودرز و سایر نامآوران ایرانی بود. همین اقدام او در موجب سوءظن افراسیاب شد چون دشمن شماره یک او کیکاووس و نامدارش نظیر رستم بود:
پس از قتل سیاوش و هزار ایرانی محافظ او، فرنگیس سیاوش گرد را موطن خویش ساخت تا کیخسرو از او متولد شد. کیخسرو از همان بدو تولد دچار ناملایمات سرنوشت گشت بسیار مورد بحث جدلها قرار گرفت گاهی افراسیاب به سبب خوابی که میدید اراده میکرد تا کیخسرو و مادرش که دختر خویش بود، هلاک کنند امّا هر زمان بطور معجزهآسایی جان ایشان حفظ میشد. کیخسرو نوه دو پادشاه ایران و توران بشمار میآمد و در آینده حاکم بخش بزرگی از کشورها و اقوام آسیا میشد لذا خطر انتقام سیاوش هر لحظه ذهن تورانیان را آشفته میساخت.
در این سوی مرز چون کیکاووس آگاه شد نوهای در کشور توران دارد، تصمیم به آوردنش گرفت. گیو این مأموریت دشوار را پذیرفت و نامحسوس و با لباس و لهجهٔ تورانی از مرز عبور کرده وارد اراضی توران شد. او باید پیش هر کس که نام کیخسرو را میبرد ولی نتیجهای نمیگرفت در جا شنونده را میکشت و خاک میکرد تا اسم کیخسرو در افواه فاش نگردد. چند مورد از تورانیان بدین مناسبت بدست گیو کشته و خاک شدند تا اسرار کیخسرو نوجوان هویدا نگردد. فرجام کار چنین شد که گیو پس از هفت سال جستجو روزی ناامید در بیشهزاری از اسب فرود آمد و بخواب رفت و خوابهای مشوّشی دید وقتی بیدار شد پیرامون بیشه بیهدف گشت ناگاه چشمهای دید که در کنارش جوانی زیبا با انوار ایزدی با جامی پر ایستاده است، از ذهنش گذشت که او کیخسرو است و همانطور هم بود.
کیخسرو گیو را به سبب نشانیهایی که مادرش داده بود شناخت امّا گیو شک داشت که او کیخسرو باشد به همین خاطر نشانی وراثت را از کیخسرو خواست و کیخسرو لباس از تن جدا کرد زیر بازو خال سیاهی داشت او را نشان گیو داد آنگاه چون گیو مطمئن شد که او کیخسرو است طوق طاعتش را بر گردن آویخت سپس هر دو سوی سیاوش گرد نزد شهبانو فرنگیس شتافتند: