تاریخ طبرستان
از مجموعه مقالههای: تاریخ طبرستان و دیلمان |
---|
حکام پیش از اسلام
دودمانهای ساسانیتبار
والیهای ایرانی-اسلامی
دودمانهای شیعه
تاریخ معاصر گیلان
تاریخ معاصر مازندران
|
این مقاله به تاریخ طبرستان میپردازد.
محتویات
ورود اقوام مختلف[ویرایش]
ساکنان قدیم غرب دریای مازندران کادوسیان بودند. در منطقه میانی و شرقی دریای مازندران اقوام آنریاک - مردویی و تپورها ساکن بوده که بعدها ایرانیان آن را تپورستان و با آمدن اعراب این منطقه را طبرستان نامیدند. نمیتوان گفت این اقوام کی و از کجا آمدهاند اما به نظر استرابون، تپورها در حد فاصل آماردها و هیرکانیه (یعنی میان آمل و گرگان امروزی) زندگی میکردند؛ اما دیاکونف نوشته: «تپورها در هیرکانیه ساکن بودند و تحت نفوذ هیرکانیان.» مرز شرقی آنها استرآباد و مرز غربی آنها از چالوس بود. از این رو مازندران بخشی از تپورستان است که مرکز آن شهر تاریخی ساری بوده و هست. اراستوفن مینویسد: «قبیلههایی که در کناره دریای کاسپین بودند چنیناند: هیرکانیان-آماردها-آناری ها-کادوسها-آلبانیها-کاسیان.» وی هم چنین نوشته: «تپورها قبیلهای بودند که در سرزمین هیرکانی ساکن و جزو قبایل کنار دریا نبودند.» ظاهرا ایشان قبایل گستردهای بودند که با آمدن آریاییها عقب رانده شدند. در مسکوکات سلاطین مستقل مازندران که خود سکه میزدند نام پادشاه تاپورستان آمدهاست. قوم جل یا گل هم از سفیدرود تا لومیر سکنی داشتند که نام گیلان از نام آنها بهرهگرفته. قوم دیگر مارد یا مازد یا آمارد که از سمت آمل به غرب سکونت داشتند و گویند نام آمل از نام آمارد گرفته شدهاست.[نیازمند منبع]
سلسلههای ساسانیتبار طبرستان[ویرایش]
قارنوندیان[ویرایش]
ابتدای شاهی این سلسله در طبرستان از زمان انوشیروان خسرو اول پسر کیقباد بود که قارن پسر سوخرا را از سال ۵۶۵ میلادی و بعد رتبهٔ اسپهبدی طبرستان داد و حکومت این ناحیه را وارث به خانواده او مخصوص گردانید. به تخت نشستن قارن در مازندران را مبدأ گاهشماری تبری میدانند. قارن و فرزندانش در کوهستانهای شهریار کوه و کوه قارن فرمانروایی میکردند، به همین دلیل آنها را جرشاه یا ملکالجبال مینامیدند. طی هجوم ارتش اعراب مسلمان به ایران و سپس روی کار آمدن عباسیان و امویان، اعراب فشارهای بسیاری به طبرستان اعمال کردند تا شاید دریچهای برای فتح این بلاد بیابند ولی بیاثر بود یکی از حکومتهایی که در مقابل اعراب مقاومت مینمود خاندان آلقارنوندیان بود. این سلسله بارها با عباسیان جنگید و یا به صورت گفتگو به مناظره پرداخت ولی مشکلی از طرفین حل نمیشد. یکی از شاهان بزرگ قارنوندی وندادهرمز نام دارد. وی حدود ۵۰سال تلاش کرد تا بتواند عباسیان را نرم و راضی نماید. وی، توسط مترجمی که زبان مازندرانی را به عربی ترجمه میکرد، با خلیفه عباسی «مأمون» ارتباط برقرار میکرد. از دیگر بزرگان این خاندان مازیار است. وی جلوی گسترش اسلام در طبرستان را گرفت و با سخنانش در مقابل خلیفه رابطهٔ عباسیان را با خاندانش پایمال کرد وی همزمان با بابکخرمدین در آذربایجان علیه حکومت وقت قیام کرد و یک بار دستگیر شد و به زندان فرستاده شد ولی پس از آزادی دوباره به مخالفت پرداخت و سرانجام در سال ۸۳۹ میلادی، درحالی که ۳۵۱ سال از تاسیس سلسله قارنوندیان میگذشت، مازیار با لشکرکشیهای عظیم عباسیان به قتل رسید.[۱]
آلدابویه[ویرایش]
پس از مرگ گاوباره پسرانش حکومتش نصف کردند و دابویه که فرزند بزرگتر بود در سال ۶۸۱ میلادی به حکومت گیلان و جنوب طبرستان (کوهستانهای البرز و ساری کنونی) رسید. آلدابویه در زمان مهدی عباسی توسط وی برچیده شد.
پادوسبانیان[ویرایش]
این سلسله توسط پادوسبان یکم، که برادر دابویه محسوب میشد، همزمان با آلدابویه تاسیس گردید و با توجه به کوچک بودنش عمر بسیاری کرد و دومین سلسله بلند جهان، پس از امپراتوری آفتاب در ژاپن، محسوب میشود. البته قلمرو این حکام فقط رویان و کجور و لاریجان ختم میشد.[نیازمند منبع]
باوندیان[ویرایش]
قباد یکم سه پسر داشت، که کاووس ارشد بود، فرزند دوم ژم که از یک چشم نابینا بود و پسر سوم او خسرو نام داشت. کاووس تربیت یافتهٔ مزدکیان (دینی که در آن دوران رشد یافت) بود. قباد خصالی که شایسته پادشاهان است در خسرو جمع میدید؛ بنابراین فرزند کوچک خود را، بر پسر ارشد یعنی کاووس که علناً پیرو کیش مزدک بود، ترجیح داد و همین امر تبدیل و تغییر عقیده شاهنشاه را نسبت به این فرقه که در آغاز به آن گرویده بود، بطور وضوح آشکار میکند. در سال ۵۳۱ میلادی، در هنگام مرگ پدر، کاووس فرمانروای طبرستان بود. موبدان زرتشتی از پسر کوچکتر قباد، انوشیروان که سخت ضدمزدکی بود، پشتیبانی کردند و سرانجام خسرو انوشیروان در سنه۵۳۱ میلادی، بر تخت شاهی نشست.
یکی از ذریّه کاووس، باو نام داشت که پسر شاپور و نوهٔ کاووس به حساب میآمد. وی در رکاب خسرو پرویز، چند بار به پیکار رفت و از توجه شاه برخوردار شد سپس به حکومت طبرستان و آذربایجان منصوب گشت. چون شیرویه بر تخت نشست، او را به شهر استخر تبعید کرد. وی در آتشکده آن سامان گوشه عزلت گزید تا آن که آزرمیدخت او را به سپهسالاری برگزید. اما باوْ نپذیرفت تا نوبت به یزدگرد رسید و باو، این بار به درخواست شاه نزد وی رفت. پس از شکست سپاه ایران از اعراب، باو در راه خراسان از یزدگرد اجازه گرفت که به طبرستان رود و پس از زیارت آتشکده کوسان، در گرگان به وی بپیوند. باوْ در آن جا خبر قتل یزدگرد را شنید و سر بتراشید و در آتشکده مقام گرفت.
باو چندی بعد به درخواست مردم از حملات ترکان به تنگ آمده بودند، با این شرط که «مردان ولایت و زنان به بندگی او و فرزندانش را خط دهند»[۲] بیرون آمد و با بسیج سپاه توانست مهاجمان را از آن سامان براند و دولتی محلی تأسیس کند. وی پس از پانزده سال حکومت، سرانجام در ۶۰هجری قمری برابر ۶۸۰ میلادی توسط «آذر ولاش»، که مدعی حکومت بود، کشته شد و ولاش بر جای او نشست. از باو پسری به، نام سرخاب، بجا مانده بود که مادرش از ترس دشمنان او را به دیه دزا (دزدانکنار) برد و در خانه باغبانی بصورت ناشناس ادامه زندگی داد، خسرو (یکی از سپاهیان باو) بطور اتفاقی آنها را دید و شناخت و باخود به کولا (روستای پایین کولا در۶کیلومتری ساری کنونی) برد، مردم آن آبادی (کولا) که از دوست داران پدرش باو بودند این کودک هشت ساله را مورد حمایت قرار داده و باهماهنگی اهالی کوه قارن بر ولاش شبیخون زدند و انتقام سختی از او گرفتند.
از آن پس باوندیان تا سال ۱۰۰۰میلادی حکومتی یکنواخت و کمحادثهای داشتند؛ ولی در این سال با تاسیس و رشد سلسله زیاریان رقیبی در سطح منطقه برای باوندیان بهوجود آمد. سرانجام شاهان زیاری در سنه ۱۰۰۰میلادی مطابق با ۳۹۷هجری قمری با کشتن شهریار بن دارا این دودمان را متلاشی کردند؛ ولی خاندان باوندی از بین نرفت و در سال ۴۶۶هجری مصادف با ۱۱۱۳میلادی دوباره باوندیان به رهبری حسام الدوله شهریار بن قارن بن سرخاب بن شهریار بر مسند قدرت نشستند؛ ولی بههمین جا ختم نشد و سپس دوباره در سال ۶۰۶هجری با حمله مغول و قتل شمسالملوک رستم یکبار دیگر هم باوندیان فروپاشید و خاندان باوندی به کوهستان پناهنده شدند.
سپس در ۶۳۵هجری یکبار دیگر باوندیان موفق به سرپا نگهداشتن حکومتشان شدند و شخصی به نام اردشیر بن کینخوار، که شاعران و مورخان بسیاری از جنگآوری وی تعریف میکنند، به رهبری باوندیان رسید؛ ولی باز هم در سال ۷۵۰هجری مصادف با ۱۳۴۹میلادی از سلسلهٔ نو بنیادی به نام جلاویان شکست خوردند و متلاشی شدند. مورخان و کار شناسان مسائل تاریخی سلسله باوندیان را به سه دسته تقسیم کردند:
- از حکومت باو تا دارا را شاخه کیوسیه نامیدند و همانطور که خواندید این سلسله در۳۹۷ هجری توسط زیاریان نابود شد.
- از شروع حکومت حسامالدوله شهریار تا تصرف مازندران توسط مغلان را شاخهٔ جدیدی به نام اسپهبدیه میدانند.
- و شاخهٔ آخر با به حکومت رسیدن اردشیر کینخوار شروع و با مرگ فخرالدوله حسن در ۷۵۰ هجری به پایان میرسد شاخه کینخواریه مینامند.[۳]
سلسلههای اسلامی و شیعی[ویرایش]
علویان طبرستان[ویرایش]
علویان طبرستان گروهی از بزرگان اولاد علی ابن ابیطالب به نام ائمه علوی بایزیدی در قرن دوم هجری در طبرستان قیام کردند. حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در سال ۲۵۰ هجری در آن ناحیه ظهور کرد و عده بسیاری از افراد ناراضی و دستنشاندگان خلیفه (مانند طاهریان) او را تقویت کردند. وی به دعوت و نشر آئین تشیع زیدی و طرفداری از خاندان علی پرداخت. مرکز حکومت آنان معمولاً آمل بود، انقراض آنان به دست آل زیار و سامانیان صورت گرفت.[۴]
زیاریان[ویرایش]
این بخش نیازمند گسترش است. |
مرعشیان[ویرایش]
پس از برافتادن مغول مرعشیان که در مازندران پیدا شده بودند (سادات عرب که به مرعشیان مازندران معروفند) در سال ۷۶۰ه. ق میر قوم الدین مرعشی، حکومت مرعشیان را تأسیس کرد. در سال ۷۸۲ه. ق سید فخر الدین مرعشی فرزند میر قوام الدین با تصرف رستمدار (نور) قریهٔ واتاسان را در نزدیکی ناتل (پایتخت دشت رستمدار) بنا نهاد و مقر حکومت خود ساخت. اما به زودی امیر تیمور گورکانی (در ۷۸۶ ه. ق) به مازندران و رستمدار لشکر کشید و سادات مرعشی نیز از تیمور شکست خوردند.
امیر تیمور در لشکر کشی دوم خود به مازندران در سال ۷۹۴ه. ق به کلی سادات مرعشی را سرکوب کرد و بر رستمدار (نور) نیز تسلط یافت. مرعشیان به تبعید ماوراءالنهر که امیر تیمور در حقشان روا داشته بود رفتند.
قیام مرعشیان، محصول و نتیجه قیام سربداران بود که از آمل آغاز شد و این منطقه را نیز زیر چتر خود گرفت. چون شیخ خلیفه، مقتدای مذهبی سربداران - مرد پاکیزه روزگاری که از اهالی آمل بوده، پس از سیر و سلوک، راهی سبزوار شد و نطفهٔ قیام سربداران را در آن جا به بار نشاند و بعدها قیام مرعشیان، به عنوان شعبهای از قیام سربداران در مازندران ایجاد شد.
مرعشیان، شیعه اثنی عشری بودند که با الهام گیری از تعلیم مذهبی - سیاسی رهبران مذهبی سربداران توانستند از آن به عنوان مکتبی برای قیام خود استفاده کنند.
یکی از اصول اساسی این قیام مبارزه با ظلم و ستم بود. ظلم و ستم در این دوره جنبه اجتماعی، اقتصادی و گاهی سیاسی داشت که بر رعایا اعمال میشد.
سید قوام با استفاده از بعد ستم ستیزی تشیع توانست بر حکام ظالم و ستمگر منطقه پیروز شود، از ویژگیهای دیگر این قیام بسط عدالت و مساوات اجتماعی بود لیکن باز با انشقاق از همرزم و هم کشی خود افراسیاب چلاوی، پیروزی از آن جناح شیخیان گردید فتوت، راستی، صداقت و راست کرداری از جمله خصوصیات پیروان سید قوام و کلا، حاکمیت وی بود. اکثر پیروان سید قوام را افراد پیشهور و روستایی و بیش تر رعایا تشکیل میدادند. علل فروپاشی این نهضت را، بایستی در جنگهای متعدد آنان و نیز ظهور امیرتیمور، در شرق دانست که به هیچیک از قیامها و سلسلههای محلی رحم نکرد و گویی وی برای سرکوبی این قیامها آمده بود.[۵]
تبرستان در زمان صفویان[ویرایش]
تاریخ معاصر[ویرایش]
این بخش نیازمند گسترش است. |
پانویس[ویرایش]
منابع[ویرایش]
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ تاریخ طبرستان موجود است. |
- تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار.
- مازندران و استرآباد، رابینو.
- سکههای مازندران، احسان خلیلی.
- مازندران و شاهنامه، صادق کیا.
- تاریخ رویان، اولیاءالله آملی.
- تاریخ طبرستان، احمد کسروی.
- گاوباریان و پادوسبانیان، چراغعلی اعظمی سنگسری.
- واقعه قلعه شیخ طبرسی، سیامک ذبیحی مقدم.
- مازیار، صادق هدایت و مجتبی مینوی.
|