اسفندیار در نبرد تن به تن با رستم از پا درآمد ولی پیش مرگ بهمن را به رستم سپرد و رستم او را به زابل برد تا آیین پهلوانی را به او بیاموزد. اما بهمن پس از رسیدن به سلطنت به خونخواهی پدرش از اصطخر به زابل لشکر کشید، فرامرز از نقشه بهمن آگاه گشت او هم با لشکری بسوی بهمن که از فارس میآمد، شتافت. این دو لشکر با یکدیگر تلاقی کرده و در این پیکار بهمن پیروز شد. آنگاه بهمن، فرامرز را به دار آویخت زال را زندانی کرد سپس با میانجیگری پشوتن او را از زندان آزاد کرد[۱].
در برخی نوشتهها داستان بالا به گونهای دیگر آمده است. بر پایهٔ نوشتههای طبری و ابناثیر، بهمن، زال و فرامرز و زواره را کشت. در بندهشن و بسیاری دیگر از نوشتههای فارسی و عربی دوران سلطنت او را ۱۱۲ سال نوشتهاند، ولی در منابع دیگر پادشاهی او را ۸۰ تا ۱۲۰ سال هم نوشتهاند. همه منابع او را شاهی نیکوکار و درستکار نوشته و ستودهاند. اهمیتی که در نوشتههای زرتشتی به پادشاهی بهمن داده شده را میتوان در بهمنیشت دید که دوران پادشاهی شاهان گوناگون را به شاخههای درختی که از هفت آهن ساخته شدهاند تعبیر کرده است. در این اسناد، دوران پادشاهی گشتاسپ زرّین، دوران بهمن سیمین، دوران پادشاهی اردشیر بابکان برنجی، دوره پادشاهی بلاش اشکانی مِفرغی، دوره بهرام گور قلعی و دوره خسرو انوشیروان را فولادین برشمردهاند.[۲]
منایع فارسی و عربی شمار فرزندان بهمن را پنج تن نوشتهاند. دو پسر به نامهای دارا و ساسان و سه دختر به نامهای خُمانی (همای) که دارای عنوان «چهرآزاد» است،[۳] بهمن با دخترش همای ازدواج کرد و دارا از او زاده شد. بهمن هنگام در بستر بیماری همای را جانشین خود کرد. در شاهنامه آمده است پسر دیگر بهمن ساسان نام داشت، بهمن از اینکه دخترش را جانشین خود کرده بود، سرخورده شده بود، به نیشابور رفت در آنجا زن دیگر گرفت و آن زن برای بهمن پسری زاد که نام او را ساسان گذاشتند. ساسان دوم که نامش رفت، بر طبق نوشتهها، پدربزرگ اردشیر بابکان، بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی است.
در بخشهای پسینتر شاهنامه داستانی دیگر آمده است که با داستان بالا ناهمسان است، اما با داستانی که در نوشته پهلوی کارنامه اردشیر بابکان آمده یکسان است. بر پایه داستان دوم، پس از مرگ دارا در جنگ با اسکندر، پسر دارا که ساسان نام داشته به هندوستان گریخت و در آنجا زنی گرفت و نوادگان او تا چهار نسل همگی نام ساسان داشتند که نوه بزرگ بزرگ او پدر اردشیر بابکان است. بر پایه این داستان، تبار اردشیر با میانجی همای به بهمن میرسد، نه با میانجی ساسان که در داستان نخست گفته شده است. در بندهشن و طبری، تبارنامه دیگری از اردشیر بابکان آمده است که تبار او را با میانجیهای دیگری به بهمن میرساند. همچون داستان نخست شاهنامه تبار اردشیر را با میانجی ساسان به بهمن میرساند و نه با همای [۴].
نام بهمن در اوستا نیامده، ولی در دینکرد، بندهشن و بهمن یشت، او را یکی از پادشاهان کیانی نوشتهاند. در منابع گوناگون فارسی و پهلوی و عربی نام او را به طریق وَهْمَن، بَهْمَن، اردشیر بهمن، کیاردشیر، کیبهمن نوشتهاند و او را دراز دست خواندهاند و با اردشیر یکم (هخامنشی) یکی دانستهاند که در منابع یونانیان باستان نیز با همین لقب از او یاد شده است. تاریخدانانی مانند مسعودی و طبری، مادر بهمن را از قوم اسرائیل نوشتهاند که آسْتوریا نام داشت. بسیاری دیگر از تاریخدانان همچون دینوری و ابنبلخی سرنگون کردن بخت النصر و بازگرداندن فرزندان اسرائیل به سرزمینشان را از کارهای بهمن نوشتهاند. همچنین برخی همچون مسعودی و ابنبلخی نوشتهاند که بهمن، (کوروش بزرگ) را برای این مهم گماشته بود. طبق اسناد، بهمن را نه تنها میتوان با اردشیر یکم هخامنشی، بلکه میتوان او را با کوروش بزرگ نیز یکی دانست. با آنکه ردپایی از هخامنشیان گاهوبیگاه در دوران فرمانروایی شاهان کیانی پیش از بهمن دیده میشود، تاثیر آنها در دوران پادشاهی بهمن، داراب و دارا نمایان میشود. دینکرد و بهمنیشت، بهمن را از بزرگترین پدشاهان مزدیسنا برشمردهاند، ولی در اوستا او را از شاهان کیانی برنشمردهاند. از این رو بهتر آن است که بهمن را آمیختهای از اردشیر و کوروش برشمرد تا یک شاه کیانی[۵].
حمزه اصفهانی از کوروش یاد میکند و او را با بهمن یکی میداند و مینویسد که یهودیان میپندارند که بهمن به زبان ایشان همان کوروش است. مسعودی نیز مینویسد که نام کوروش برای یهودیان شناخته شده بود، ولی ایرانیان او را بهمن مینامند. دقیقترین تبارنامه هخامنشیان را ابوریحان بیرونی به دست میدهد. او نامهای کیانی را با نامهای هخامنشیان برابر دانسته است. بیرونی در اینجا میکوشد که کیانیان را به هخامنشیان پیوند دهد و یک تبارنامه دقیق از هخامنشیان تهیه کند.[۶]
ابوریحان بیرونی را عقیده بر این است که کیقباد[۷] پس از اسرحدون سلطنت کرد و کیکاووس همان بخت النصر نسل سوم بعد از کیقباد است؛ کورِش همان کیخسرو است که جانشین کوروش (شناخته شده به عنوان لهراسب) گشته است.[۸] به گفته احمدی، بهمن، شخصیت اسطورهای ایرانی، برخی از یادمانهای تاریخی کوروش را به خود جذب کرده است: گویند وی (=بهمن) در دوران پادشاهی خود باقیماندهٔ بنیاسرائیل را از بابل به بیتالمقدس پس فرستاد؛ و فرمان بهآباد نمودن بیتالمقدس داد؛ اسرائیلیان چنین پندارند که بهمن در کتابهای اخبار آنها به زبان ایشان، همان کوروش است.[۹]
بهمن پسر اسفندیار، شاه کیانی اسطوره ایران است. نام این شاه در اوستا نیامده، ولی به عنوان یکی از پادشاهان در دینکرد، بندهشن و بهمنیشت آمده است. منابع مختلفی عربی، پهلوی و فارسی نو نام او به صورت وهمن (در بندهشن)، بهمن (در شاهنامه فردوسی؛ مروج الذهب مسعودی؛ دینوری)، اردشیربهمن (در بهمنیشت؛ تاریخ طبری؛ تاریخ ابناثیر)، کیاردشیر (در حمزه اصفهانی)، کیبهمن با لقب درازدست (به عربی: طویلالید) آوردهاند. این لقب (درازدست) برای اردشیر اول هخامنشی (حکومت ۴۶۵ تا ۴۲۵ پیش از میلادی) در منابع یونانی به صورت Macrocheir و در منابع لاتین به صورت Longimanus مشهور شده است. در منابع مورخینی چون طبری و مسعودی، آمده است که مادرش از بنی اسرائیل با نام کوچک آستوریا (یعنی استر در عهد عتیق) است. طبری و مسعودی و بیشتر دیگر منابع تاریخی (یعنی دینوری و ابنبلخی)، به زیر کشیدن بختالنصر (نبوکدنضر) و بازگشت فرزندان اسرائیل را به وطنشان را به بهمن نسبت دادهاند؛ و برخی همچون مسعودی و ابنبلخی، اضافه کردهاند که بهمن این وظیفه را به کوروش (یعنی کوروش بزرگ) محول کرد تا به سرانجام رساند.[۱۰]
↑ممکن است بهمن مزبور فرزند اسفندیار نباشد از تبار زابلیان بوده باشد. هیچ دلیلی ندارد رستم که خصم اسفندیار است فقط به صرف مردانگی فرزند او را پرورش دهد. معقول این است که بهمناسفندیار به قتل رسیده باشد و بجای او مانند بردیای دروغین، زابلیان از تبار خود یکی را بر تخت ایران نشانده باشند. عقاید بهمن بیشتر با کیش رستم سازگار است تا عقاید مزدیسنای اسفندیار