زابلستان
این نوشتار به هیچ منبع و مرجعی استناد نمیکند. |
زابلستان یکی از مناطق جغرافیایی و تمدنی شاهنامه است که در اطراف دریاچه هامون تا حدودی زابل فعلی در ایران، جنوب افغانستان و بخش از پاکستان در مجاورت این منطقه را در برمی گیرد.
احتمال دارد که تپههای باستانی شهر سوخته مرکز این ایالت بودهاست. خانات زابلستان در آن دوره تاریخی یکی از بهترین زیستگاههای طبیعی بودهاست که بدلیل آب فراوان و پوشش گیاهی خوب و رودخانه و دریاچه هامون از تمدن درخشانی برخوردار بودهاست تغییر آب و هوا و تغییر مسیر رودخانه و شاید زلزله و یا بیماری موجب انقراض این تمدن شدهاست.
زابلستان از قسمت جنوبی کوه هندوکش در افغانستان آغاز و تا سیستان فعلی امتداد داشتهاست و مرکز زابلستان استان غزنی و زابل افغانستان است و بنا به سند تاریخ بیهقی سلطان محمود غزنوی در سرزمین زابلستان آمد و خود را محمود زاولی لقب میداد و به سبب ترحمی که پدرش بربچه آهو در بلخ و بخارا کرده بود خداوند وعده سرزمین زابلستان را در خواب به وی داد. بدین دلیل سلطان محمود در غزنی آمد و نکته نهایی اینکه بخش نود درصدی سیستان تاریخی در خاک فعلی افغانستان واقع شدهاست.
محتویات
زابلستان[ویرایش]
زابلستان، درقدیم برمناطق وسیعی از جنوب و مرکزسرزمین کنونی افغانستان اطلاق می شده است. درمجمل التواریخ والقـصص آمده است که اصولاً رستم زال؛ پادشاه اسطوره شاهنامه، لقب پادشاهان غور بوده است. حاکمان ولایات اطراف آن یعنی غرجستان که شار لقب داشتهاند و حاکمان بامیان که پیشین خوانده می شدهاند، همه توسط رستم زال یعنی پادشاه غور تعیین میشدند چرا که تما می این مناطق در مجموع زابلستان نام داشته و حاکم اصلی آن رستم زال بوده است.[۱] (صفحه۴۲۲) در مورد وسعت زابلستان، بعد از شرح سرزمینهای هند و چین، چنین آمده است در بعد از این دیار سرزمینهای بزرگ و گستردهٔ زابلستان واقع شده است که بزرگترین شهر آن غزنه است. غزنه مرز هند و جایگاه سلطان محمود است... دراین کتاب زابلستان و کابلستان یکی دانسته شدهاست.
در کتاب حدودالعالم من المشرق و المغرب نیز آمده است غزنین و آن ناحیتهای که بدو پیوسته است همه را زابلستان خوانند. درکتاب مجمل التواریخ و القصص همچنین اشاراتی آمده مبنی بر این که زابلستان شامل غرجستان؛ غور و بامیان بوده است. دهخدا دراین مورد آورده است که: زابلستان در طرف جنوب غرب کابل قرار داشته و در شاهنامه اغلب تفاوتی بین این دو تا یعنی کابل و زابل داده نمیشود و بعضی از جغرافی نویسان هم این دو را یکی میدانند. شواهد زیاد دیگری نیز وجود دارد که نشان میدهد که مراد از زابلستان مطرح در شاهنامه همان ولایت زابل کنونی افغانستان است. درحال حاضر نیز این ولایت با همین مشخصات در جنوب وغرب کابل در بین راه کابل - قندهار، در کنار شهر باستانی غزنه قرار دارد.[۲]
زابل در فرهنگنامه[ویرایش]
درفرهنگنامهٔ دهخدا به نقل از آنندراج و انجمن آرای ناصری و نیز با استناد به سایر فرهنگهای مهم مثل فرهنگ خطی میرزا وفرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و... آمده است: زابل مملکتی است عریض که محدود است از سمت شرق به ولایت کابلستان و از شمال به جبال هزاره که طولش بیست مرحله و عرض آن پانزده مرحله است. بیابانش بیشتر است از کوهستانش. مشتمل بر چمنهای خوش است و مراتع آن زیاد است. زابل مسکن افغانها و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک است. از بلاد زابل است قندهار و بٌست و غزنین و زمین داور؛ و نیز مهمند و شبرغان و فیروز کوه از شهرهای زابل است. همه شهرهای که نام برده شده در داخل سرزمین افغانستان واقع شده است. در ادامه دهخدا از قول مجمل التواریخ و القصص مینویسد: در زمان کیانیان زابل و نیز ولایت سیستان و سند در زیر سلطه گرشاسب و زال و رستم بوده به همین خاطر رستم را زابلی میگفتند.[۳] سلطان محمود را که در غزنه تختگاه داشت نیز زاولی (زابلی) مینامند. چنانچه فردوسی گفته است درگهٔ محمود زاولی دریا است.
دهخدا همچنین میافزاید که زابل را اغلب با ولایت نیمروز افغانستان یکی گفتهاند؛ و به نقل از برهان قاطع و فرهنگ امیری آورده است که زابل نام ولایتی است که نیمروز نیز خوانده شده است. قابل یادآوری است که نیمروز نیز از جمله ولایات غربی سرزمین افغانستان میباشد. یاقوت در کتاب حموی آورده است: زابلستان ناحیت بزرگی است که در جنوب بلخ و تخارستان واقع شده است و مرکز این ناحیه شهر بزرگی است که غزنه نام دارد. زابلستان منسوب است به زابل جد رستم بن دستان. مراد از جد رستم زو پدر گرشاسب است که نام زابل از نام او اخذ شده است.
محمدمعین در حاشیهٔ برهان قاطع مینویسد که نام زابلستان یا زاولستان از نام قوم Zavul که قبیلهای از هونهای سفید یا هیاتله بوده است گرفته شده. قومی که در حدود قرن پنجم میلادی به این نواحی هجرت کرده و زندگی می کردهاند. جالب توجه است که در متن برهان قاطع[۴] ذیل عنوان افغان آمده است که افغانان را همچنین هیاتله نیز گویند. به عبارت روشنتر نام افغانان که هیاتیله نیز خوانده شدهاند در آثار باستانی Zavul (زاول) نیز خوانده شده است.
روایت فرهنگ نظام[ویرایش]
اما در این میان روایت (فرهنگ نظام) تألیف محمدعلی داعی الاسلامی، پروفسور کالج حیدر آباد هند که در حدود یکصد سال قبل تألیف و در سنهٔ { ۱۳۰۵} در هند به چاپ رسیده است، از همه جالب توجه تر است و به نظر میرسد که مطالب آن جامعتر سایر منابع میباشد. بنا بر آنچه که در نسخه خطی این فرهنگ لغت قدیمی ذیل عنوان زابل آمده است، زابلستان باستان شامل بخش اعظمی از نواهی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان میشده است که ساکنان آن همه از افغانان و هزارهها و تعدادی هم ترک و تاجیک بوده است.
اما نکته مهم در این مورد اینست که زابلستان وکابلستان کشور جدای از کشور ایران بوده است. منباب مثال در داستان جنگ رستم و اسفندیار این مطلب به وضوح مشخص است.[۵] زمانی که اسفندیار به دست رستم به قتل میرسد اسفندیار در هنگام احتضار در زابل است که خطاب به پیشوتن میگوید:
چو رفتی به ایران پدررابگوی | چو کام دیدی بهانه مجوی |
و در همین جنگ است که فردوسی در شاهنامه از قول اسفندیار آشکارا صحبت از جنگ ایران و کابلستان میکند و مینویسد:
چو باید مرا جنگ زابلستان | همان جنگ ایران و کابلستان |
از طرفی مطابق روایات شاهنامه مردم کابلستان از نظر نژادی نیز تازی (از اعراب یمن) بودهاند نه ایرانی. چنانچه در توصیف شاه کابلستان میخوانیم:
یکی پادشا بود مهراب نام | زبر دست با گنج و گسترده کام | |
ز ضحاک تازی گهر داشتی | به کابل همه بوم و برداشتی | |
دو خورشید بود اندر ایوان او | چو سیندخت و رودابهی ماه رو | |
که ضحاک، مهراب را بُد نیا | دل شاه ازیشان پر از کیمیا | |
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست | بزرگست وگرد وسبک مایه نیست | |
همانست کزگوهر اژدهاست | که یک چند بر تازیان پادشاست |
بر تازیان یعنی بر مردم کابلستان پادشاه است. این ابیات نشان میدهد که مردمان کابلستان قدیم در اصل از نژاد تازی بودهاند نه ایرانی.[۶] جالب توجه است که در اغلب فرهنگها آمده است که لفظ تاجیک؛ نام کنونی مردمان کابل و افغانستان، در اصل از لفظ تازی اخذ شده است.[۷] بنابراین سه دلیل در شاهنامه وجود دارد که ثابت میکند که کابلستان (به شمول زابلستان) کشور جدای از ایران بوده. اول اینکه فردوسی از نظر جغرافیایی آشکارا زابل و کابل را جدای از ایران دانسته. چنانه اشاره شد، اسفندیار در زابل خطاب به پیشوتن میگوید چو رفتی به ایران پدر را بگوی ... در مثال دیگر در جنگ انتقام میان بهمن وارث اسفندیار و فرامرز وارث رستم نیز میخوانیم که بهمن بعد از شکست:
سپه را به سوی ایران پس کشید | ز زابل به سوی ایران بر دمید |
در این بیت صراحتاً این موضوع غیرقابل انکار است. دلیل دوم این است که فردوسی مردم کابلستان را از نژاد تازی دانسته نه ایرانی؛ و دلیل سوم آن که فردوسی برای کابلستان به حاکم و پادشاه مجزا قائل است که مهراب شاه نام داشته در حالی که پادشاه ایران همزمان منوچهرشاه بوده.
فرهنگ اساطیری زابلستان[ویرایش]
در شاهنامهها داستانهای تراژدی و حماسی زیادی از فرهنگ اساطیری مردمان کابلستان و زابلستان نقل شده است که مهمترین آنها یکی داستان عشق گرشاسب و داستان سمبولیک سوشیانت، منجی زردشتی عالم بشریت است؛ و دیگری داستان حماسی عشق زال و رودابه است که حاصل این عشق حماسی، جهان پهلوان رستم زال میشود. داستان دیگر داستان رستم و شغاد است و... این داستانها در که برگیرنده بخش مهمی از اساطیر یا میتولوژیای سرزمین کهنسال افغانستان و پایتخت باستانی این کشور یعنی کابل و شهراساطیری زابل افغانستان میباشد، فرهنگ اساطیری اجداد و پدران این مردمان ریشه دار و تاریخی را در بر دارد.
گرشاسب جد اعلای رستم زال یکی از قدیمیترین پادشاهان افسانهای و داستانی زابلستان باستان است. گفته میشود که اصلاً نام زابلستان که در اصل زاولستان بوده از نام پدر گرشاسب که زو یا بنا به روایاتی «زاب» نام داشته اخذ شده است. گرشاسب در جریان یک ماجرای عاشقانه که دلباخته پری چهرهٔ کابلی شده است، توسط فردی بنام (نیهاک) به قتل میرسد. اما این شهید راه عشق نمیمیرد[۸] بلکه او در خواب عمیقی فرو میرود و در یکی از درههای کوهستان کابلستان تا پایان دنیا در خواب باقی میماند تا زمانی که در آخرالزمان با ظهور سوشیانت، منجی موعود زردشتی، توسط فرشتهٔ آسمانی دوباره در کوهستان کابل از خواب بیدار شده و به زندگی خود ادامه خواهد داد. گرشاسب، این شهید عشق با ظهور مجدد، با گرزگران خودش در کنار منجی موعود زردشتی، سوشیانت، در راه گسترش عدل و داد و نابودی ظلمت و تاریکی و از میان برداشتن پلیدیها مبارزه و جهاد میکند ... یکی دیگر از داستانهای باستانی و اسطوره زابلستان افغانستان که بسیار مورد توجه است؛ داستان عشق اسطورهای زالِ زابلستانی و رودابهٔ کابلستانی است... نویسنده : داؤدعطایی -قندهاری
پانویس[ویرایش]
- ↑ در کتاب نخبةالدهر ص ۴۲۲
- ↑ اما زابل مطمع نظر شاهنامه در غرب زاگروس قرار داشته است.
- ↑ جنگی که در شاهنامه از آن تعریف میشود نمیتواند در آن نواحی روی داده باشد.
- ↑ جلد یک صفحه ۱۵۰
- ↑ محیطی که نبرد در آن صورت گرفت با اقلیم افغانستان تفاوت دارد.
- ↑ واژه تازی بعدها به عربها اطلاق شده ولی در زمان اسطورههای شاهنامه تازی به تازنده یعنی سوارکار گفته میشده.
- ↑ تازی، تازیک، تاجیک
- ↑ ثبت است بر جریده عالم دوام ما
جستارهای وابسته[ویرایش]
منابع[ویرایش]
- تاریخ سیستان – تألیف ۴۴۵ هجری – بتصحیح ملک الشعرا بهار-چاپ تهران ۱۳۱۴
- برهان قاطع –اثر- محمد حسین بن خلف ملقب به قاطع – سال تألیف ۱۰۶۲ هجری بتصحیح محمد معین – چاپ تهران ۱۳۰۷
- مجمل التواریخ و القصص – مؤلف نامعلوم – سال تألیف ۵۲۰ هجری – تصحیح ملک الشعرا بهار چاپ تهران ۱۳۱۸ صفحه ۴۲۲
- حدودالعالم من المشرق الی المغرب – مؤلف نامعلوم – تألیف ۳۷۲ هجری – تصحیح منوچهر ستوده چاپ تهران ۱۳۴۰ - صفحه ۱۰۵
- نخبة الدهرفی عجایب البر و البحر – از - انصاری دمشقی – ترجمه – طبیبیان۱۳۵۷
- فرهنگ جهانگیری - جلد اول – چاپ دانشگاه مشهد ۱۳۵۱ - صفحه ۳۴۲
- معجم البلدان – از الحموی بغدادی – متن عربی چاپ بیروت ۱۹۷۹ م - صفحه ۲۸۹
- فرهنگ جامع نامهای شاهنامه – اثر – مجمدرضا عادل چاپ ۱۳۷۲
- فرهنگ نظام – اثر داعی الاسلامی – چاپ اول هند ۱۳۰۵ هجری - صفحه ۲۱۶
- فرهنگ دهحدا
- شاهنامه فردوسی
- نویسنده مقاله: داؤدعطایی-قندهاری
پیوند به بیرون[ویرایش]
متن مربوطه در ویکینبشته: شاهنامه |
|
|
|
|
شخصیت شاهنامه | ||||
{{{نام}}} | ||||
---|---|---|---|---|
|